-
هر دو بر یک تختهای در ماندند ** تخته را آن موجها میراندند
- The twain were left on a plank, and the plank was being driven on by the waves.
-
باز گفتی جان مادر قبض کن ** طفل را بگذار تنها ز امر کن
- Then Thou saidst, ‘Take the mother's soul and leave the child alone in obedience to the command Be!’
-
چون ز مادر بسکلیدم طفل را ** خود تو میدانی چه تلخ آمد مرا 4805
- When I parted the child from its mother, Thou thyself knowest how bitter ’twas to me.
-
بس بدیدم دود ماتمهای زفت ** تلخی آن طفل از فکرم نرفت
- Often have I seen sighs (heaved) in great mournings, (but) the bitter grief of that child has never gone from my recollection.”
-
گفت حق آن طفل را از فضل خویش ** موج را گفتم فکن در بیشهایش
- God said, “Of My grace I bade the waves cast that child into a forest—
-
بیشهای پر سوسن و ریحان و گل ** پر درخت میوهدار خوشاکل
- A forest abounding in lilies and sweet basils and roses, full of trees laden with fruit good to eat,
-
چشمههای آب شیرین زلال ** پروریدم طفل را با صد دلال
- And fountains of sweet limpid water. I fostered the child with a hundred endearments.
-
صد هزاران مرغ مطرب خوشصدا ** اندر آن روضه فکنده صد نوا 4810
- Myriads of melodious singing-birds poured forth a hundred songs in that garden.
-
پسترش کردم ز برگ نسترن ** کرده او را آمن از صدمهی فتن
- I made for him a couch of wild-rose leaves; I made him secure from the shock of afflictions.
-
گفته من خورشید را کو را مگز ** باد را گفته برو آهسته وز
- I told the sun not to scorch him; I told the wind to blow on him gently;