English    Türkçe    فارسی   

3
233-242

  • مرغ پندارد که جنس اوست او ** جمع آید بر دردشان پوست او
  • جز مگر مرغی که حزمش داد حق ** تا نگردد گیج آن دانه و ملق
  • هست بی حزمی پشیمانی یقین ** بشنو این افسانه را در شرح این 235
  • فریفتن روستایی شهری را و بدعوت خواندن بلابه و الحاح بسیار
  • ای برادر بود اندر ما مضی ** شهریی با روستایی آشنا
  • روستایی چون سوی شهر آمدی ** خرگه اندر کوی آن شهری زدی
  • دو مه و سه ماه مهمانش بدی ** بر دکان او و بر خوانش بدی
  • هر حوایج را که بودش آن زمان ** راست کردی مرد شهری رایگان
  • رو به شهری کرد و گفت ای خواجه تو ** هیچ می‌نایی سوی ده فرجه‌جو 240
  • الله الله جمله فرزندان بیار ** کین زمان گلشنست و نوبهار
  • یا بتابستان بیا وقت ثمر ** تا ببندم خدمتت را من کمر