English    Türkçe    فارسی   

3
4111-4120

  • لعبت مرده بود جان طفل را ** تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا
  • این تصور وین تخیل لعبتست ** تا تو طفلی پس بدانت حاجتست
  • چون ز طفلی رست جان شد در وصال ** فارغ از حس است و تصویر و خیال
  • نیست محرم تا بگویم بی‌نفاق ** تن زدم والله اعلم بالوفاق
  • مال و تن برف‌اند ریزان فنا ** حق خریدارش که الله اشتری 4115
  • برفها زان از ثمن اولیستت ** که هیی در شک یقینی نیستت
  • وین عجب ظنست در تو ای مهین ** که نمی‌پرد به بستان یقین
  • هر گمان تشنه‌ی یقینست ای پسر ** می‌زند اندر تزاید بال و پر
  • چون رسد در علم پس پر پا شود ** مر یقین را علم او بویا شود
  • زانک هست اندر طریق مفتتن ** علم کمتر از یقین و فوق ظن 4120