English    Türkçe    فارسی   

3
642-651

  • شهریان خود ره‌زنان نسبت بروح ** روستایی کیست گیج و بی فتوح
  • این سزای آنک بی تدبیر عقل ** بانگ غولی آمدش بگزید نقل
  • چون پشیمانی ز دل شد تا شغاف ** زان سپس سودی ندارد اعتراف
  • آن کمان و تیر اندر دست او ** گرگ را جویان همه شب سو بسو 645
  • گرگ بر وی خود مسلط چون شرر ** گرگ جویان و ز گرگ او بی‌خبر
  • هر پشه هر کیک چون گرگی شده ** اندر آن ویرانه‌شان زخمی زده
  • فرصت آن پشه راندن هم نبود ** از نهیب حمله‌ی گرگ عنود
  • تا نباید گرگ آسیبی زند ** روستایی ریش خواجه بر کند
  • این چنین دندان‌کنان تا نیمشب ** جانشان از ناف می‌آمد به لب 650
  • ناگهان تمثال گرگ هشته‌ای ** سر بر آورد از فراز پشته‌ای