English    Türkçe    فارسی   

4
1150-1159

  • چون سلیمان باش بی‌وسواس و ریو ** تا ترا فرمان برد جنی و دیو 1150
  • خاتم تو این دلست و هوش دار ** تا نگردد دیو را خاتم شکار
  • پس سلیمانی کند بر تو مدام ** دیو با خاتم حذر کن والسلام
  • آن سلیمانی دلا منسوخ نیست ** در سر و سرت سلیمانی کنیست
  • دیو هم وقتی سلیمانی کند ** لیک هر جولاهه اطلس کی تند
  • دست جنباند چو دست او ولیک ** در میان هر دوشان فرقیست نیک 1155
  • قصه‌ی شاعر و صله دادن شاه و مضاعف کردن آن وزیر بوالحسن نام
  • شاعری آورد شعری پیش شاه ** بر امید خلعت و اکرام و جاه
  • شاه مکرم بود فرمودش هزار ** از زر سرخ و کرامات و نثار
  • پس وزیرش گفت کین اندک بود ** ده هزارش هدیه وا ده تا رود
  • از چنو شاعر نس از تو بحردست ** ده هزاری که بگفتم اندکست