English    Türkçe    فارسی   

4
1424-1433

  • عقل را قربان کن اندر عشق دوست ** عقلها باری از آن سویست کوست
  • عقلها آن سو فرستاده عقول ** مانده این سو که نه معشوقست گول 1425
  • زین سر از حیرت گر این عقلت رود ** هر سو مویت سر و عقلی شود
  • نیست آن سو رنج فکرت بر دماغ ** که دماغ و عقل روید دشت و باغ
  • سوی دشت از دشت نکته بشنوی ** سوی باغ آیی شود نخلت روی
  • اندرین ره ترک کن طاق و طرنب ** تا قلاوزت نجنبد تو مجنب
  • هر که او بی سر بجنبد دم بود ** جنبشش چون جنبش کزدم بود 1430
  • کژرو و شب کور و زشت و زهرناک ** پیشه‌ی او خستن اجسام پاک
  • سر بکوب آن را که سرش این بود ** خلق و خوی مستمرش این بود
  • خود صلاح اوست آن سر کوفتن ** تا رهد جان‌ریزه‌اش زان شوم‌تن