English    Türkçe    فارسی   

4
155-164

  • تن به جان جنبد نمی‌بینی تو جان ** لیک از جنبیدن تن جان بدان 155
  • گفت او گر ابلهم من در ادب ** زیرکم اندر وفا و در طلب
  • گفت ادب این بود خود که دیده شد ** آن دگر را خود همی‌دانی تو لد
  • قصه‌ی آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت
  • صوفیی آمد به سوی خانه روز ** خانه یک در بود و زن با کفش‌دوز
  • جفت گشته با رهی خویش زن ** اندر آن یک حجره از وسواس تن
  • چون بزد صوفی به جد در چاشتگاه ** هر دو درماندند نه حیلت نه راه 160
  • هیچ معهودش نبد کو آن زمان ** سوی خانه باز گردد از دکان
  • قاصدا آن روز بی‌وقت آن مروع ** از خیالی کرد تا خانه رجوع
  • اعتماد زن بر آن کو هیچ بار ** این زمان فا خانه نامد او ز کار
  • آن قیاسش راست نامد از قضا ** گرچه ستارست هم بدهد سزا