English    Türkçe    فارسی   

4
2387-2396

  • جمله عالم گر بود نور و صور ** چشم را باشد از آن خوبی خبر
  • چشم بستی گوش می‌آری به پیش ** تا نمایی زلف و رخساره‌ی به تیش
  • گوش گوید من به صورت نگروم ** صورت ار بانگی زند من بشنوم
  • عالمم من لکی اندر فن خویش ** فن من جز حرف و صوتی نیست بیش 2390
  • هین بیا بینی ببین این خوب را ** نیست در خور بینی این مطلوب را
  • گر بود مشک و گلابی بو برم ** فن من اینست و علم و مخبرم
  • کی ببینم من رخ آن سیم‌ساق ** هین مکن تکلیف ما لیس یطاق
  • باز حس کژ نبیند غیر کژ ** خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ
  • چشم احول از یکی دیدن یقین ** دانک معزولست ای خواجه معین 2395
  • تو که فرعونی همه مکری و زرق ** مر مرا از خود نمی‌دانی تو فرق