English    Türkçe    فارسی   

4
3176-3185

  • شاه آیین بست و اهل شهر شاد ** وآن عروس ناامید بی‌مراد
  • عالم از سر زنده گشت و پر فروز ** ای عجب آن روز روز امروز روز
  • یک عروسی کرد شاه او را چنان ** که جلاب قند بد پیش سگان
  • جادوی کمپیر از غصه بمرد ** روی و خوی زشت فا مالک سپرد
  • شاه‌زاده در تعجب مانده بود ** کز من او عقل و نظر چون در ربود 3180
  • نو عروسی دید هم‌چون ماه حسن ** که همی زد بر ملیحان راه حسن
  • گشت بیهوش و برو اندر فتاد ** تا سه روز از جسم وی گم شد فاد
  • سه شبان روز او ز خود بیهوش گشت ** تا که خلق از غشی او پر جوش گشت
  • از گلاب و از علاج آمد به خود ** اندک اندک فهم گشتش نیک و بد
  • بعد سالی گفت شاهش در سخن ** کای پسر یاد آر از آن یار کهن 3185