English    Türkçe    فارسی   

4
3706-3715

  • سرنگونی آن بود کو سوی زیر ** می‌رود پندارد او کو هست چیر
  • زانک حد مست باشد این چنین ** کو نداند آسمان را از زمین
  • در عجبهااش به فکر اندر روید ** از عظیمی وز مهابت گم شوید
  • چون ز صنعش ریش و سبلت گم کند ** حد خود داند ز صانع تن زند
  • جز که لا احصی نگوید او ز جان ** کز شمار و حد برونست آن بیان 3710
  • رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی
  • رفت ذوالقرنین سوی کوه قاف ** دید او را کز زمرد بود صاف
  • گرد عالم حلقه گشته او محیط ** ماند حیران اندر آن خلق بسیط
  • گفت تو کوهی دگرها چیستند ** که به پیش عظم تو بازیستند
  • گفت رگهای من‌اند آن کوهها ** مثل من نبوند در حسن و بها
  • من به هر شهری رگی دارم نهان ** بر عروقم بسته اطراف جهان 3715