English    Türkçe    فارسی   

4
426-435

  • آن چراغ این تن بود نورش چو جان ** هست محتاج فتیل و این و آن
  • آن چراغ شش فتیله‌ی این حواس ** جملگی بر خواب و خور دارد اساس
  • بی‌خور و بی‌خواب نزید نیم دم ** با خور و با خواب نزید نیز هم
  • بی‌فتیل و روغنش نبود بقا ** با فتیل و روغن او هم بی‌وفا
  • زانک نور علتی‌اش مرگ‌جوست ** چون زید که روز روشن مرگ اوست 430
  • جمله حسهای بشر هم بی‌بقاست ** زانک پیش نور روز حشر لاست
  • نور حس و جان بابایان ما ** نیست کلی فانی و لا چون گیا
  • لیک مانند ستاره و ماهتاب ** جمله محوند از شعاع آفتاب
  • آنچنان که سوز و درد زخم کیک ** محو گردد چون در آید مار الیک
  • آنچنان که عور اندر آب جست ** تا در آب از زخم زنبوران برست 435