English    Türkçe    فارسی   

4
498-507

  • هیبتی بنشسته بد بر خاص و عام ** پر شده نور خدا آن صحن و بام
  • هر که بینا ناظر نورش بدی ** کور زان خورشید هم گرم آمدی
  • پس ز گرمی فهم کردی چشم کور ** که بر آمد آفتابی بی‌فتور 500
  • لیک این گرمی گشاید دیده را ** تا ببیند عین هر بشنیده را
  • گرمیش را ضجرتی و حالتی ** زان تبش دل را گشادی فسحتی
  • کور چون شد گرم از نور قدم ** از فرح گوید که من بینا شدم
  • سخت خوش مستی ولی ای بوالحسن ** پاره‌ای راهست تا بینا شدن
  • این نصیب کور باشد ز آفتاب ** صد چنین والله اعلم بالصواب 505
  • وآنک او آن نور را بینا بود ** شرح او کی کار بوسینا بود
  • ور شود صد تو که باشد این زبان ** که بجنباند به کف پرده‌ی عیان