English    Türkçe    فارسی   

4
766-775

  • کو خیالی می‌کند در گفت من ** در دل از وسواس و انکارات ظن
  • می‌کنم لا حول یعنی چاره نیست ** چون ترا در دل بضدم گفتنیست
  • چونک گفت من گرفتت در گلو ** من خمش کردم تو آن خود بگو
  • آن یکی نایی خوش نی می‌زدست ** ناگهان از مقعدش بادی بجست
  • نای را بر کون نهاد او که ز من ** گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن 770
  • ای مسلمان خود ادب اندر طلب ** نیست الا حمل از هر بی‌ادب
  • هر که را بینی شکایت می‌کند ** که فلان کس راست طبع و خوی بد
  • این شکایت‌گر بدان که بدخو است ** که مر آن بدخوی را او بدگو است
  • زانک خوش‌خو آن بود کو در خمول ** باشد از بدخو و بدطبعان حمول
  • لیک در شیخ آن گله ز آمر خداست ** نه پی خشم و ممارات و هواست 775