English    Türkçe    فارسی   

4
877-886

  • این سبب را من معین گفتمی ** گر نبودی چشم فهمت را نمی
  • از بزرگی تخت کز حد می‌فزود ** نقل کردن تخت را امکان نبود
  • خرده کاری بود و تفریقش خطر ** هم‌چو اوصال بدن با همدگر
  • پس سلیمان گفت گر چه فی‌الاخیر ** سرد خواهد شد برو تاج و سریر 880
  • چون ز وحدت جان برون آرد سری ** جسم را با فر او نبود فری
  • چون برآید گوهر از قعر بحار ** بنگری اندر کف و خاشاک خوار
  • سر بر آرد آفتاب با شرر ** دم عقرب را کی سازد مستقر
  • لیک خود با این همه بر نقد حال ** جست باید تخت او را انتقال
  • تا نگردد خسته هنگام لقا ** کودکانه حاجتش گردد روا 885
  • هست بر ما سهل و او را بس عزیز ** تا بود بر خوان حوران دیو نیز