English    Türkçe    فارسی   

5
2665-2674

  • هر که بی‌من شد همه من‌ها خود اوست  ** دوست جمله شد چو خود را نیست دوست  2665
  • آینه بی‌نقش شد یابد بها  ** زانک شد حاکی جمله نقشها 
  • حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی قدس الله سره 
  • زاهدی در غزنی از دانش مزی  ** بد محمد نام و کفیت سررزی 
  • بود افطارش سر رز هر شبی  ** هفت سال او دایم اندر مطلبی 
  • بس عجایب دید از شاه وجود  ** لیک مقصودش جمال شاه بود 
  • بر سر که رفت آن از خویش سیر  ** گفت بنما یا فتادم من به زیر  2670
  • گفت نامد مهلت آن مکرمت  ** ور فرو افتی نمیری نکشمت 
  • او فرو افکند خود را از وداد  ** در میان عمق آبی اوفتاد 
  • چون نمرد از نکس آن جان‌سیر مرد  ** از فراق مرگ بر خود نوحه کرد 
  • کین حیات او را چو مرگی می‌نمود  ** کار پیشش بازگونه گشته بود