English    Türkçe    فارسی   

6
3931-3940

  • مغز نغز و قشرها مغفور ازو  ** مغز را پس چون بسوزد دور ازو 
  • از عنایت گر بکوبد بر سرش  ** اشتها آید شراب احمرش 
  • ور نکوبد ماند او بسته‌دهان  ** چون فقیه از شرب و بزم این شهان 
  • گفت شه با ساقیش ای نیک‌پی  ** چه خموشی ده به طبعش آر هی 
  • هست پنهان حاکمی بر هر خرد  ** هرکه را خواهد به فن از سر برد  3935
  • آفتاب مشرق و تنویر او  ** چون اسیران بسته در زنجیر او 
  • چرخ را چرخ اندر آرد در زمن  ** چون بخواند در دماغش نیم فن 
  • عقل کو عقل دگر را سخره کرد  ** مهره زو دارد ویست استاد نرد 
  • چند سیلی بر سرش زد گفت گیر  ** در کشید از بیم سیلی آن زحیر 
  • مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ  ** در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ  3940