English    Türkçe    فارسی   

6
4041-4050

  • خالی از خود بود و پر از عشق دوست  ** پس ز کوزه آن تلابد که دروست 
  • خنده بوی زعفران وصل داد  ** گریه بوهای پیاز آن بعاد 
  • هر یکی را هست در دل صد مراد  ** این نباشد مذهب عشق و وداد 
  • یار آمد عشق را روز آفتاب  ** آفتاب آن روی را هم‌چون نقاب 
  • آنک نشناسد نقاب از روی یار  ** عابد الشمس است دست از وی بدار  4045
  • روز او و روزی عاشق هم او  ** دل همو دلسوزی عاشق هم او 
  • ماهیان را نقد شد از عین آب  ** نان و آب و جامه و دارو و خواب 
  • هم‌چو طفلست او ز پستان شیرگیر  ** او نداند در دو عالم غیر شیر 
  • طفل داند هم نداند شیر را  ** راه نبود این طرف تدبیر را 
  • گیج کرد این گردنامه روح را  ** تا بیابد فاتح و مفتوح را  4050