English    Türkçe    فارسی   

6
4413-4422

  • بندگی تش چنان درخورد شد  ** که شهی اندر دل او سرد شد 
  • شاهی و شه‌زادگی در باختست  ** از پی تو در غریبی ساختست 
  • صوفیست انداخت خرقه وجد در  ** کی رود او بر سر خرقه دگر  4415
  • میل سوی خرقه‌ی داده و ندم  ** آنچنان باشد که من مغبون شدم 
  • باز ده آن خرقه این سو ای قرین  ** که نمی‌ارزید آن یعنی بدین 
  • دور از عاشق که این فکر آیدش  ** ور بیاید خاک بر سر بایدش 
  • عشق ارزد صد چو خرقه کالبد  ** که حیاتی دارد و حس و خرد 
  • خاصه خرقه‌ی ملک دنیا کابترست  ** پنج دانگ مستیش درد سرست  4420
  • ملک دنیا تن‌پرستان را حلال  ** ما غلام ملک عشق بی‌زوال 
  • عامل عشقست معزولش مکن  ** جز به عشق خویش مشغولش مکن