English    Türkçe    فارسی   

6
4763-4772

  • اندرون خویش استغنا بدید  ** گشت طغیانی ز استغنا پدید 
  • که نه من هم شاه و هم شه‌زاده‌ام  ** چون عنان خود بدین شه داده‌ام 
  • چون مرا ماهی بر آمد با لمع  ** من چرا باشم غباری را تبع  4765
  • آب در جوی منست و وقت ناز  ** ناز غیر از چه کشم من بی‌نیاز 
  • سر چرا بندم چو درد سر نماند  ** وقت روی زرد و چشم تر نماند 
  • چون شکرلب گشته‌ام عارض قمر  ** باز باید کرد دکان دگر 
  • زین منی چون نفس زاییدن گرفت  ** صد هزاران ژاژ خاییدن گرفت 
  • صد بیابان زان سوی حرص و حسد  ** تا بدان‌جا چشم بد هم می‌رسد  4770
  • بحر شه که مرجع هر آب اوست  ** چون نداند آنچ اندر سیل و جوست 
  • شاه را دل درد کرد از فکر او  ** ناسپاسی عطای بکر او