English    Türkçe    فارسی   

6
886-895

  • ور ترا شکی و ریبی ره زند  ** تاجران انبیا را کن سند 
  • بس که افزود آن شهنشه بختشان  ** می‌نتاند که کشیدن رختشان 
  • قصه‌ی احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیه‌السلام در آن چاشتگاهها کی خواجه‌اش از تعصب جهودی به شاخ خارش می‌زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمی‌جوشید ازو احد احد می‌جست بی‌قصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بی‌قصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود هم‌چون سحره‌ی فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی 
  • تن فدای خار می‌کرد آن بلال  ** خواجه‌اش می‌زد برای گوشمال 
  • که چرا تو یاد احمد می‌کنی  ** بنده‌ی بد منکر دین منی 
  • می‌زد اندر آفتابش او به خار  ** او احد می‌گفت بهر افتخار  890
  • تا که صدیق آن طرف بر می‌گذشت  ** آن احد گفتن به گوش او برفت 
  • چشم او پر آب شد دل پر عنا  ** زان احد می‌یافت بوی آشنا 
  • بعد از آن خلوت بدیدش پند داد  ** کز جهودان خفیه می‌دار اعتقاد 
  • عالم السرست پنهان دار کام  ** گفت کردم توبه پیشت ای همام 
  • روز دیگر از پگه صدیق تفت  ** آن طرف از بهر کاری می‌برفت  895