English    Türkçe    فارسی   

1
1233-1282

  • از قضا این تعبیه کی نادر است ** از قضا دان کاو قضا را منکر است‌‌
  • قصه‌‌ی آدم علیه السلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تاویل‌‌
  • بو البشر کاو علم الاسما بگ است ** صد هزاران علمش اندر هر رگ است‌‌
  • اسم هر چیزی چنان کان چیز هست ** تا به پایان جان او را داد دست‌‌ 1235
  • هر لقب کاو داد آن مبدل نشد ** آن که چستش خواند او کاهل نشد
  • هر که آخر مومن است اول بدید ** هر که آخر کافر او را شد پدید
  • اسم هر چیزی تو از دانا شنو ** سر رمز علم الاسما شنو
  • اسم هر چیزی بر ما ظاهرش ** اسم هر چیزی بر خالق سرش‌‌
  • نزد موسی نام چوبش بد عصا ** نزد خالق بود نامش اژدها 1240
  • بد عمر را نام اینجا بت پرست ** لیک مومن بود نامش در الست‌‌
  • آن که بد نزدیک ما نامش منی ** پیش حق این نقش بد که با منی‌‌
  • صورتی بود این منی اندر عدم ** پیش حق موجود نه بیش و نه کم‌‌
  • حاصل آن آمد حقیقت نام ما ** پیش حضرت کان بود انجام ما
  • مرد را بر عاقبت نامی نهد ** نه بر آن کاو عاریت نامی نهد 1245
  • چشم آدم چون به نور پاک دید ** جان و سر نامها گشتش پدید
  • چون ملک انوار حق در وی بیافت ** در سجود افتاد و در خدمت شتافت‌‌
  • مدح این آدم که نامش می‌‌برم ** قاصرم گر تا قیامت بشمرم‌‌
  • این همه دانست و چون آمد قضا ** دانش یک نهی شد بر وی خطا
  • کای عجب نهی از پی تحریم بود ** یا به تاویلی بد و توهیم بود 1250
  • در دلش تاویل چون ترجیح یافت ** طبع در حیرت سوی گندم شتافت‌‌
  • باغبان را خار چون در پای رفت ** دزد فرصت یافت، کالا برد تفت‌‌
  • چون ز حیرت رست باز آمد به راه ** دید برده دزد رخت از کارگاه‌‌
  • ربنا إنا ظلمنا گفت و آه ** یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه‌‌
  • پس قضا ابری بود خورشید پوش ** شیر و اژدرها شود زو همچو موش‌‌ 1255
  • من اگر دامی نبینم گاه حکم ** من نه تنها جاهلم در راه حکم‌‌
  • ای خنک آن کاو نکو کاری گرفت ** زور را بگذاشت او زاری گرفت‌‌
  • گر قضا پوشد سیه همچون شبت ** هم قضا دستت بگیرد عاقبت‌‌
  • گر قضا صد بار قصد جان کند ** هم قضا جانت دهد درمان کند
  • این قضا صد بار اگر راهت زند ** بر فراز چرخ خرگاهت زند 1260
  • از کرم دان این که می‌‌ترساندت ** تا به ملک ایمنی بنشاندت‌‌
  • این سخن پایان ندارد گشت دیر ** گوش کن تو قصه‌‌ی خرگوش و شیر
  • پای واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید
  • چون که نزد چاه آمد شیر دید ** کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید
  • گفت پا واپس کشیدی تو چرا ** پای را واپس مکش پیش اندر آ
  • گفت کو پایم که دست و پای رفت ** جان من لرزید و دل از جای رفت‌‌ 1265
  • رنگ رویم را نمی‌‌بینی چو زر ** ز اندرون خود می‌‌دهد رنگم خبر
  • حق چو سیما را معرف خوانده است ** چشم عارف سوی سیما مانده است‌‌
  • رنگ و بو غماز آمد چون جرس ** از فرس آگه کند بانگ فرس‌‌
  • بانگ هر چیزی رساند زو خبر ** تا بدانی بانگ خر از بانگ در
  • گفت پیغمبر به تمییز کسان ** مرء مخفی لدی طی اللسان‌‌ 1270
  • رنگ رو از حال دل دارد نشان ** رحمتم کن مهر من در دل نشان‌‌
  • رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر ** بانگ روی زرد باشد صبر و نکر
  • در من آمد آن که دست و پا برد ** رنگ رو و قوت و سیما برد
  • آن که در هر چه در آید بشکند ** هر درخت از بیخ و بن او بر کند
  • در من آمد آن که از وی گشت مات ** آدمی و جانور جامد نبات‌‌ 1275
  • این خود اجزایند کلیات از او ** زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
  • تا جهان گه صابر است و گه شکور ** بوستان گه حله پوشد گاه عور
  • آفتابی کاو بر آید نارگون ** ساعتی دیگر شود او سر نگون‌‌
  • اختران تافته بر چار طاق ** لحظه لحظه مبتلای احتراق‌‌
  • ماه کاو افزود ز اختر در جمال ** شد ز رنج دق او همچون خیال‌‌ 1280
  • این زمین با سکون با ادب ** اندر آرد زلزله‌‌ش در لرز تب‌‌
  • ای بسا که زین بلای مرده‌‌ریگ ** گشته است اندر جهان او خرد و ریگ‌‌