English    Türkçe    فارسی   

1
1271-1320

  • رنگ رو از حال دل دارد نشان ** رحمتم کن مهر من در دل نشان‌‌
  • رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر ** بانگ روی زرد باشد صبر و نکر
  • در من آمد آن که دست و پا برد ** رنگ رو و قوت و سیما برد
  • آن که در هر چه در آید بشکند ** هر درخت از بیخ و بن او بر کند
  • در من آمد آن که از وی گشت مات ** آدمی و جانور جامد نبات‌‌ 1275
  • این خود اجزایند کلیات از او ** زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
  • تا جهان گه صابر است و گه شکور ** بوستان گه حله پوشد گاه عور
  • آفتابی کاو بر آید نارگون ** ساعتی دیگر شود او سر نگون‌‌
  • اختران تافته بر چار طاق ** لحظه لحظه مبتلای احتراق‌‌
  • ماه کاو افزود ز اختر در جمال ** شد ز رنج دق او همچون خیال‌‌ 1280
  • این زمین با سکون با ادب ** اندر آرد زلزله‌‌ش در لرز تب‌‌
  • ای بسا که زین بلای مرده‌‌ریگ ** گشته است اندر جهان او خرد و ریگ‌‌
  • این هوا با روح آمد مقترن ** چون قضا آید وبا گشت و عفن‌‌
  • آب خوش کاو روح را همشیره شد ** در غدیری زرد و تلخ و تیره شد
  • آتشی کاو باد دارد در بروت ** هم یکی بادی بر او خواند یموت‌‌ 1285
  • حال دریا ز اضطراب و جوش او ** فهم کن تبدیلهای هوش او
  • چرخ سر گردان که اندر جستجوست ** حال او چون حال فرزندان اوست‌‌
  • گه حضیض و گه میانه گاه اوج ** اندر او از سعد و نحسی فوج فوج‌‌
  • از خود ای جزوی ز کلها مختلط ** فهم می‌‌کن حالت هر منبسط
  • چون که کلیات را رنج است و درد ** جزو ایشان چون نباشد روی زرد 1290
  • خاصه جزوی کاو ز اضداد است جمع ** ز آب و خاک و آتش و باد است جمع‌‌
  • این عجب نبود که میش از گرگ جست ** این عجب کاین میش دل در گرگ بست‌‌
  • زندگانی آشتی ضدهاست ** مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست‌‌
  • لطف حق این شیر را و گور را ** الف داده ست این دو ضد دور را
  • چون جهان رنجور و زندانی بود ** چه عجب رنجور اگر فانی بود 1295
  • خواند بر شیر او از این رو پندها ** گفت من پس مانده‌‌ام زین بندها
  • پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش‌‌
  • شیر گفتش تو ز اسباب مرض ** این سبب گو خاص کاین استم غرض‌‌
  • گفت آن شیر اندر این چه ساکن است ** اندر این قلعه ز آفات ایمن است‌‌
  • قعر چه بگزید هر کی عاقل است ** ز آن که در خلوت صفاهای دل است‌‌
  • ظلمت چه به که ظلمتهای خلق ** سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق‌‌ 1300
  • گفت پیش آ زخمم او را قاهر است ** تو ببین کان شیر در چه حاضر است‌‌
  • گفت من سوزیده‌‌ام ز آن آتشی ** تو مگر اندر بر خویشم کشی‌‌
  • تا بپشت تو من ای کان کرم ** چشم بگشایم به چه در بنگرم‌‌
  • نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را
  • چون که شیر اندر بر خویشش کشید ** در پناه شیر تا چه می‌‌دوید
  • چون که در چه بنگریدند اندر آب ** اندر آب از شیر و او در تافت تاب‌‌ 1305
  • شیر عکس خویش دید از آب تفت ** شکل شیری در برش خرگوش زفت‌‌
  • چون که خصم خویش را در آب دید ** مر و را بگذاشت و اندر چه جهید
  • در فتاد اندر چهی کاو کنده بود ** ز آن که ظلمش در سرش آینده بود
  • چاه مظلم گشت ظلم ظالمان ** این چنین گفتند جمله عالمان‌‌
  • هر که ظالمتر چهش با هول‌‌تر ** عدل فرموده ست بدتر را بتر 1310
  • ای که تو از ظلم چاهی می‌‌کنی ** دان که بهر خویش دامی می‌‌کنی‌‌
  • گرد خود چون کرم پیله بر متن ** بهر خود چه می‌‌کنی اندازه کن‌‌
  • مر ضعیفان را تو بی‌‌خصمی مدان ** از نبی ذا جاء نصر الله خوان‌‌
  • گر تو پیلی خصم تو از تو رمید ** نک جزا طیرا ابابیلت رسید
  • گر ضعیفی در زمین خواهد امان ** غلغل افتد در سپاه آسمان‌‌ 1315
  • گر بدندانش گزی پر خون کنی ** درد دندانت بگیرد چون کنی‌‌
  • شیر خود را دید در چه وز غلو ** خویش را نشناخت آن دم از عدو
  • عکس خود را او عدوی خویش دید ** لا جرم بر خویش شمشیری کشید
  • ای بسا ظلمی که بینی از کسان ** خوی تو باشد در ایشان ای فلان‌‌
  • اندر ایشان تافته هستی تو ** از نفاق و ظلم و بد مستی تو 1320