English    Türkçe    فارسی   

1
1298-1347

  • گفت آن شیر اندر این چه ساکن است ** اندر این قلعه ز آفات ایمن است‌‌
  • قعر چه بگزید هر کی عاقل است ** ز آن که در خلوت صفاهای دل است‌‌
  • ظلمت چه به که ظلمتهای خلق ** سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق‌‌ 1300
  • گفت پیش آ زخمم او را قاهر است ** تو ببین کان شیر در چه حاضر است‌‌
  • گفت من سوزیده‌‌ام ز آن آتشی ** تو مگر اندر بر خویشم کشی‌‌
  • تا بپشت تو من ای کان کرم ** چشم بگشایم به چه در بنگرم‌‌
  • نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را
  • چون که شیر اندر بر خویشش کشید ** در پناه شیر تا چه می‌‌دوید
  • چون که در چه بنگریدند اندر آب ** اندر آب از شیر و او در تافت تاب‌‌ 1305
  • شیر عکس خویش دید از آب تفت ** شکل شیری در برش خرگوش زفت‌‌
  • چون که خصم خویش را در آب دید ** مر و را بگذاشت و اندر چه جهید
  • در فتاد اندر چهی کاو کنده بود ** ز آن که ظلمش در سرش آینده بود
  • چاه مظلم گشت ظلم ظالمان ** این چنین گفتند جمله عالمان‌‌
  • هر که ظالمتر چهش با هول‌‌تر ** عدل فرموده ست بدتر را بتر 1310
  • ای که تو از ظلم چاهی می‌‌کنی ** دان که بهر خویش دامی می‌‌کنی‌‌
  • گرد خود چون کرم پیله بر متن ** بهر خود چه می‌‌کنی اندازه کن‌‌
  • مر ضعیفان را تو بی‌‌خصمی مدان ** از نبی ذا جاء نصر الله خوان‌‌
  • گر تو پیلی خصم تو از تو رمید ** نک جزا طیرا ابابیلت رسید
  • گر ضعیفی در زمین خواهد امان ** غلغل افتد در سپاه آسمان‌‌ 1315
  • گر بدندانش گزی پر خون کنی ** درد دندانت بگیرد چون کنی‌‌
  • شیر خود را دید در چه وز غلو ** خویش را نشناخت آن دم از عدو
  • عکس خود را او عدوی خویش دید ** لا جرم بر خویش شمشیری کشید
  • ای بسا ظلمی که بینی از کسان ** خوی تو باشد در ایشان ای فلان‌‌
  • اندر ایشان تافته هستی تو ** از نفاق و ظلم و بد مستی تو 1320
  • آن تویی و آن زخم بر خود می‌‌زنی ** بر خود آن دم تار لعنت می‌‌تنی‌‌
  • در خود آن بد را نمی‌‌بینی عیان ** ور نه دشمن بودیی خود را به جان‌‌
  • حمله بر خود می‌‌کنی ای ساده مرد ** همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
  • چون به قعر خوی خود اندر رسی ** پس بدانی کز تو بود آن ناکسی‌‌
  • شیر را در قعر پیدا شد که بود ** نقش او آن کش دگر کس می‌‌نمود 1325
  • هر که دندان ضعیفی می‌‌کند ** کار آن شیر غلط بین می‌‌کند
  • ای بدیده عکس بد بر روی عم ** بد نه عم است آن تویی از خود مرم‌‌
  • مومنان آیینه‌‌ی همدیگرند ** این خبر می‌‌از پیمبر آورند
  • پیش چشمت داشتی شیشه‌‌ی کبود ** ز آن سبب عالم کبودت می‌‌نمود
  • گر نه کوری این کبودی دان ز خویش ** خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش‌‌ 1330
  • مومن ار ینظر بنور الله نبود ** غیب مومن را برهنه چون نمود
  • چون که تو ینظر بنار الله بدی ** در بدی از نیکویی غافل شدی‌‌
  • اندک اندک آب بر آتش بزن ** تا شود نار تو نور ای بو الحزن‌‌
  • تو بزن یا ربنا آب طهور ** تا شود این نار عالم جمله نور
  • آب دریا جمله در فرمان تست ** آب و آتش ای خداوند آن تست‌‌ 1335
  • گر تو خواهی آتش آب خوش شود ** ور نخواهی آب هم آتش شود
  • این طلب در ما هم از ایجاد تست ** رستن از بی‌‌داد یا رب داد تست‌‌
  • بی‌‌طلب تو این طلب‌‌مان داده‌‌ای ** گنج احسان بر همه بگشاده‌‌ای‌‌
  • مژده بردن خرگوش سوی نخجیران که شیر در چاه افتاد
  • چون که خرگوش از رهایی شاد گشت ** سوی نخجیران دوان شد تا به دشت‌‌
  • شیر را چون دید در چه کشته زار ** چرخ می‌‌زد شادمان تا مرغزار 1340
  • دست می‌‌زد چون رهید از دست مرگ ** سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ‌‌
  • شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد ** سر بر آورد و حریف باد شد
  • برگها چون شاخ را بشکافتند ** تا به بالای درخت اشتافتند
  • با زبان شطاه شکر خدا ** می‌‌سراید هر بر و برگی جدا
  • که بپرورد اصل ما را ذو العطا ** تا درخت استغلظ آمد و استوی‌‌ 1345
  • جانهای بسته اندر آب و گل ** چون رهند از آب و گلها شاد دل‌‌
  • در هوای عشق حق رقصان شوند ** همچو قرص بدر بی‌‌نقصان شوند