English    Türkçe    فارسی   

1
189-238

  • اینک این خلعت بگیر و زر و سیم ** چون بیایی خاص باشی و ندیم‌‌
  • مرد مال و خلعت بسیار دید ** غره شد از شهر و فرزندان برید 190
  • اندر آمد شادمان در راه مرد ** بی‌‌خبر کان شاه قصد جانش کرد
  • اسب تازی بر نشست و شاد تاخت ** خونبهای خویش را خلعت شناخت‌‌
  • ای شده اندر سفر با صد رضا ** خود به پای خویش تا سوء القضا
  • در خیالش ملک و عز و مهتری ** گفت عزرائیل رو آری بری‌‌
  • چون رسید از راه آن مرد غریب ** اندر آوردش به پیش شه طبیب‌‌ 195
  • سوی شاهنشاه بردندش به ناز ** تا بسوزد بر سر شمع طراز
  • شاه دید او را بسی تعظیم کرد ** مخزن زر را بدو تسلیم کرد
  • پس حکیمش گفت کای سلطان مه ** آن کنیزک را بدین خواجه بده‌‌
  • تا کنیزک در وصالش خوش شود ** آب وصلش دفع آن آتش شود
  • شه بدو بخشید آن مه روی را ** جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را 200
  • مدت شش ماه می‌‌راندند کام ** تا به صحت آمد آن دختر تمام‌‌
  • بعد از آن از بهر او شربت بساخت ** تا بخورد و پیش دختر می‌‌گداخت‌‌
  • چون ز رنجوری جمال او نماند ** جان دختر در وبال او نماند
  • چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد ** اندک اندک در دل او سرد شد
  • عشقهایی کز پی رنگی بود ** عشق نبود عاقبت ننگی بود 205
  • کاش کان هم ننگ بودی یک سری ** تا نرفتی بر وی آن بد داوری‌‌
  • خون دوید از چشم همچون جوی او ** دشمن جان وی آمد روی او
  • دشمن طاوس آمد پر او ** ای بسی شه را بکشته فر او
  • گفت من آن آهوم کز ناف من ** ریخت این صیاد خون صاف من‌‌
  • ای من آن روباه صحرا کز کمین ** سر بریدندش برای پوستین‌‌ 210
  • ای من آن پیلی که زخم پیل بان ** ریخت خونم از برای استخوان‌‌
  • آن که کشتستم پی مادون من ** می‌‌نداند که نخسبد خون من‌‌
  • بر من است امروز و فردا بر وی است ** خون چون من کس چنین ضایع کی است‌‌
  • گر چه دیوار افکند سایه‌‌ی دراز ** باز گردد سوی او آن سایه باز
  • این جهان کوه است و فعل ما ندا ** سوی ما آید نداها را صدا 215
  • این بگفت و رفت در دم زیر خاک ** آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک‌‌
  • ز انکه عشق مردگان پاینده نیست ** ز انکه مرده سوی ما آینده نیست‌‌
  • عشق زنده در روان و در بصر ** هر دمی باشد ز غنچه تازه‌‌تر
  • عشق آن زنده گزین کاو باقی است ** کز شراب جان فزایت ساقی است‌‌
  • عشق آن بگزین که جمله انبیا ** یافتند از عشق او کار و کیا 220
  • تو مگو ما را بدان شه بار نیست ** با کریمان کارها دشوار نیست‌‌
  • بیان آن که کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد
  • کشتن آن مرد بر دست حکیم ** نی پی اومید بود و نی ز بیم‌‌
  • او نکشتش از برای طبع شاه ** تا نیامد امر و الهام اله‌‌
  • آن پسر را کش خضر ببرید حلق ** سر آن را درنیابد عام خلق‌‌
  • آن که از حق یابد او وحی و جواب ** هر چه فرماید بود عین صواب‌‌ 225
  • آن که جان بخشد اگر بکشد رواست ** نایب است و دست او دست خداست‌‌
  • همچو اسماعیل پیشش سر بنه ** شاد و خندان پیش تیغش جان بده‌‌
  • تا بماند جانت خندان تا ابد ** همچو جان پاک احمد با احد
  • عاشقان جام فرح آن گه کشند ** که به دست خویش خوبانشان کشند
  • شاه آن خون از پی شهوت نکرد ** تو رها کن بد گمانی و نبرد 230
  • تو گمان بردی که کرد آلودگی ** در صفا غش کی هلد پالودگی‌‌
  • بهر آن است این ریاضت وین جفا ** تا بر آرد کوره از نقره جفا
  • بهر آن است امتحان نیک و بد ** تا بجوشد بر سر آرد زر زبد
  • گر نبودی کارش الهام اله ** او سگی بودی دراننده نه شاه‌‌
  • پاک بود از شهوت و حرص و هوا ** نیک کرد او لیک نیک بد نما 235
  • گر خضر در بحر کشتی را شکست ** صد درستی در شکست خضر هست‌‌
  • وهم موسی با همه نور و هنر ** شد از آن محجوب، تو بی‌‌پر مپر
  • آن گل سرخ است تو خونش مخوان ** مست عقل است او تو مجنونش مخوان‌‌