English    Türkçe    فارسی   

1
1961-2010

  • بهر لقمه گشته لقمانی گرو ** وقت لقمان است ای لقمه برو
  • از هوای لقمه‌‌ی این خار خار ** از کف لقمان همی‌‌جویید خار
  • در کف او خار و سایه‌‌ش نیز نیست ** لیکتان از حرص آن تمییز نیست‌‌
  • خار دان آن را که خرما دیده‌‌ای ** ز آن که بس نان کور و بس نادیده‌‌ای‌‌
  • جان لقمان که گلستان خداست ** پای جانش خسته‌‌ی خاری چراست‌‌ 1965
  • اشتر آمد این وجود خار خوار ** مصطفی زادی بر این اشتر سوار
  • اشترا تنگ گلی بر پشت تست ** کز نسیمش در تو صد گلزار رست‌‌
  • میل تو سوی مغیلان است و ریگ ** تا چه گل چینی ز خار مرده‌‌ریگ‌‌
  • ای بگشته زین طلب از کو به کو ** چند گویی کین گلستان کو و کو
  • پیش از آن کین خار پا بیرون کنی ** چشم تاریک است جولان چون کنی‌‌ 1970
  • آدمی کاو می‌‌نگنجد در جهان ** در سر خاری همی‌‌گردد نهان‌‌
  • مصطفی آمد که سازد هم دمی ** کلمینی یا حمیراء کلمی‌‌
  • ای حمیراء آتش اندر  نه تو نعل ** تا ز نعل تو شود این کوه لعل
  • این حمیراء لفظ تانیث است و جان ** نام تانیث‌‌اش نهند این تازیان‌‌
  • لیک از تانیث جان را باک نیست ** روح را با مرد و زن اشراک نیست‌‌ 1975
  • از مونث وز مذکر برتر است ** این نه آن جان است کز خشک و تر است‌‌
  • این نه آن جان است کافزاید ز نان ** یا گهی باشد چنین گاهی چنان‌‌
  • خوش کننده ست و خوش و عین خوشی ** بی‌‌خوشی نبود خوشی ای مرتشی‌‌
  • چون تو شیرین از شکر باشی بود ** کان شکر گاهی ز تو غایب شود
  • چون شکر گردی ز تاثیر وفا ** پس شکر کی از شکر باشد جدا 1980
  • عاشق از خود چون غذا یابد رحیق ** عقل آن جا گم شود گم ای رفیق‌‌
  • عقل جزوی عشق را منکر بود ** گر چه بنماید که صاحب سر بود
  • زیرک و داناست اما نیست نیست ** تا فرشته لا نشد اهریمنی است‌‌
  • او به قول و فعل یار ما بود ** چون به حکم حال آیی لا بود
  • لا بود چون او نشد از هست نیست ** چون که طوعا لا نشد کرها بسی است‌‌ 1985
  • جان کمال است و ندای او کمال ** مصطفی گویان ارحنا یا بلال‌‌
  • ای بلال افراز بانگ سلسلت ** ز آن دمی کاندر دمیدم در دلت‌‌
  • ز آن دمی کادم از آن مدهوش گشت ** هوش اهل آسمان بی‌‌هوش گشت‌‌
  • مصطفی بی‌‌خویش شد ز آن خوب صوت ** شد نمازش از شب تعریس فوت‌‌
  • سر از آن خواب مبارک بر نداشت ** تا نماز صبحدم آمد به چاشت‌‌ 1990
  • در شب تعریس پیش آن عروس ** یافت جان پاک ایشان دستبوس‌‌
  • عشق و جان هر دو نهانند و ستیر ** گر عروسش خوانده‌‌ام عیبی مگیر
  • از ملولی یار خامش کردمی ** گر همو مهلت بدادی یک دمی‌‌
  • لیک می‌‌گوید بگو هین عیب نیست ** جز تقاضای قضای غیب نیست‌‌
  • عیب باشد کاو نبیند جز که عیب ** عیب کی بیند روان پاک غیب‌‌ 1995
  • عیب شد نسبت به مخلوق جهول ** نی به نسبت با خداوند قبول‌‌
  • کفر هم نسبت به خالق حکمت است ** چون به ما نسبت کنی کفر آفت است‌‌
  • ور یکی عیبی بود با صد حیات ** بر مثال چوب باشد در نبات‌‌
  • در ترازو هر دو را یکسان کشند ** ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند
  • پس بزرگان این نگفتند از گزاف ** جسم پاکان عین جان افتاد صاف‌‌ 2000
  • گفتشان و نفسشان و نقششان ** جمله جان مطلق آمد بی‌‌نشان‌‌
  • جان دشمن دارشان جسم است صرف ** چون زیاد از نرد او اسم است صرف‌‌
  • آن به خاک اندر شد و کل خاک شد ** وین نمک اندر شد و کل پاک شد
  • آن نمک کز وی محمد املح است ** ز آن حدیث با نمک او افصح است‌‌
  • این نمک باقی است از میراث او ** با تواند آن وارثان او بجو 2005
  • پیش تو شسته ترا خود پیش کو ** پیش هستت جان پیش اندیش کو
  • گر تو خود را پیش و پس داری گمان ** بسته‌‌ی جسمی و محرومی ز جان‌‌
  • زیر و بالا پیش و پس وصف تن است ** بی‌‌جهت آن ذات جان روشن است‌‌
  • بر گشا از نور پاک شه نظر ** تا نپنداری تو چون کوته نظر
  • که همینی در غم و شادی و بس ** ای عدم کو مر عدم را پیش و پس‌‌ 2010