English    Türkçe    فارسی   

1
2288-2337

  • شوی گفتش چند جویی دخل و کشت ** خود چه ماند از عمر افزون‌‌تر گذشت‌‌
  • عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد ** ز آن که هر دو همچو سیلی بگذرد
  • خواه صاف و خواه سیل تیره رو ** چون نمی‌‌پاید دمی از وی مگو 2290
  • اندر این عالم هزاران جانور ** می‌‌زید خوش عیش بی‌‌زیر و زبر
  • شکر می‌‌گوید خدا را فاخته ** بر درخت و برگ شب ناساخته‌‌
  • حمد می‌‌گوید خدا را عندلیب ** کاعتماد رزق بر تست ای مجیب‌‌
  • باز دست شاه را کرده نوید ** از همه مردار ببریده امید
  • همچنین از پشه‌‌گیری تا به پیل ** شد عیال الله و حق نعم المعیل‌‌ 2295
  • این همه غمها که اندر سینه‌‌هاست ** از بخار و گرد بود و باد ماست‌‌
  • این غمان بیخ کن چون داس ماست ** این چنین شد و آن چنان وسواس ماست‌‌
  • دان که هر رنجی ز مردن پاره‌‌ای است ** جزو مرگ از خود بران گر چاره‌‌ای است‌‌
  • چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت ** دان که کلش بر سرت خواهند ریخت‌‌
  • جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا ** دان که شیرین می‌‌کند کل را خدا 2300
  • دردها از مرگ می‌‌آید رسول ** از رسولش رو مگردان ای فضول‌‌
  • هر که شیرین می‌‌زید او تلخ مرد ** هر که او تن را پرستد جان نبرد
  • گوسفندان را ز صحرا می‌‌کشند ** آن که فربه تر مر آن را می‌‌کشند
  • شب گذشت و صبح آمد ای تمر ** چند گیری این فسانه‌‌ی زر ز سر
  • تو جوان بودی و قانع‌‌تر بدی ** زر طلب گشتی خود اول زر بدی‌‌ 2305
  • رز بدی پر میوه چون کاسد شدی ** وقت میوه پختنت فاسد شدی‌‌
  • میوه‌‌ات باید که شیرین‌‌تر شود ** چون رسن تابان نه واپس‌‌تر رود
  • جفت مایی جفت باید هم صفت ** تا بر آید کارها با مصلحت‌‌
  • جفت باید بر مثال همدگر ** در دو جفت کفش و موزه در نگر
  • گر یکی کفش از دو تنگ آید بپا ** هر دو جفتش کار ناید مر ترا 2310
  • جفت در یک خرد و آن دیگر بزرگ ** جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ‌‌
  • راست ناید بر شتر جفت جوال ** آن یکی خالی و این پر مال مال‌‌
  • من روم سوی قناعت دل قوی ** تو چرا سوی شناعت می‌‌روی‌‌
  • مرد قانع از سر اخلاص و سوز ** زین نسق می‌‌گفت با زن تا به روز
  • نصیحت کردن زن مر شوی را که سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلونکه این سخنها اگر چه راست است این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معامله‌‌ی خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد
  • زن بر او زد بانگ کای ناموس کیش ** من فسون تو نخواهم خورد بیش‌‌ 2315
  • ترهات از دعوی و دعوت مگو ** رو سخن از کبر وز نخوت مگو
  • چند حرف طمطراق و کار و بار ** کار و حال خود ببین و شرم دار
  • کبر زشت و از گدایان زشت‌‌تر ** روز سرد و برف و آن گه جامه تر
  • چند دعوی و دم و باد و بروت ** ای ترا خانه چو بیت العنکبوت‌‌
  • از قناعت کی تو جان افروختی ** از قناعتها تو نام آموختی‌‌ 2320
  • گفت پیغمبر قناعت چیست گنج ** گنج را تو وا نمی‌‌دانی ز رنج‌‌
  • این قناعت نیست جز گنج روان ** تو مزن لاف ای غم و رنج روان‌‌
  • تو مخوانم جفت، کمتر زن بغل ** جفت انصافم نیم جفت دغل‌‌
  • چون قدم با میر و با بگ می‌‌زنی ** چون ملخ را در هوا رگ می‌‌زنی‌‌
  • با سگان زین استخوان در چالشی ** چون نی اشکم تهی در نالشی‌‌ 2325
  • سوی من منگر به خواری سست سست ** تا نگویم آن چه در رگهای تست‌‌
  • عقل خود را از من افزون دیده‌‌ای ** مر من کم عقل را چون دیده‌‌ای‌‌
  • همچو گرگ غافل اندر ما مجه ** ای ز ننگ عقل تو بی‌‌عقل به‌‌
  • چون که عقل تو عقیله‌‌ی مردم است ** آن نه عقل است آن که مار و کژدم است‌‌
  • خصم ظلم و مکر تو الله باد ** فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد 2330
  • هم تو ماری هم فسون‌‌گر ای عجب ** مارگیر و ماری ای ننگ عرب‌‌
  • زاغ اگر زشتی خود بشناختی ** همچو برف از درد و غم بگداختی‌‌
  • مرد افسونگر بخواند چون عدو ** او فسون بر مار و مار افسون بر او
  • گر نبودی دام او افسون مار ** کی فسون مار را گشتی شکار
  • مرد افسونگر ز حرص کسب و کار ** در نیابد آن زمان افسون مار 2335
  • مار گوید ای فسون‌‌گر هین و هین ** آن خود دیدی فسون من ببین‌‌
  • تو به نام حق فریبی مر مرا ** تا کنی رسوای شور و شر مرا