English    Türkçe    فارسی   

1
2617-2666

  • ماجرای مرد و زن افتاد نقل ** آن مثال نفس خود می‌‌دان و عقل‌‌
  • این زن و مردی که نفس است و خرد ** نیک بایسته ست بهر نیک و بد
  • وین دو بایسته در این خاکی سرا ** روز و شب در جنگ و اندر ماجرا
  • زن همی‌‌خواهد هویج خانگاه ** یعنی آب رو و نان و خوان و جاه‌‌ 2620
  • نفس همچون زن پی چاره‌‌گری ** گاه خاکی گاه جوید سروری‌‌
  • عقل خود زین فکرها آگاه نیست ** در دماغش جز غم الله نیست‌‌
  • گر چه سر قصه این دانه ست و دام ** صورت قصه شنو اکنون تمام‌‌
  • گر بیان معنوی کافی شدی ** خلق عالم عاطل و باطل بدی‌‌
  • گر محبت فکرت و معنیستی ** صورت روزه و نمازت نیستی‌‌ 2625
  • هدیه‌‌های دوستان با همدیگر ** نیست اندر دوستی الا صور
  • تا گواهی داده باشد هدیه‌ها ** بر محبتهای مضمر در خفا
  • ز آن که احسانهای ظاهر شاهدند ** بر محبتهای سر ای ارجمند
  • شاهدت گه راست باشد گه دروغ ** مست گاهی از می و گاهی ز دوغ‌‌
  • دوغ خورده مستیی پیدا کند ** های و هوی و سر گرانیها کند 2630
  • آن مرایی در صیام و در صلاست ** تا گمان آید که او مست ولاست‌‌
  • حاصل افعال برونی دیگر است ** تا نشان باشد بر آن چه مضمر است‌‌
  • یا رب آن تمییز ده ما را به خواست ** تا شناسیم آن نشان کژ ز راست‌‌
  • حس را تمییز دانی چون شود ** آن که حس ینظر بنور الله بود
  • ور اثر نبود سبب هم مظهر است ** همچو خویشی کز محبت مخبر است‌‌ 2635
  • نبود آن که نور حقش شد امام ** مر اثر را یا سببها را غلام‌‌
  • یا محبت در درون شعله زند ** زفت گردد وز اثر فارغ کند
  • حاجتش نبود پی اعلام مهر ** چون محبت نور خود زد بر سپهر
  • هست تفصیلات تا گردد تمام ** این سخن لیکن بجو تو و السلام‌‌
  • گر چه شد معنی در این صورت پدید ** صورت از معنی قریب است و بعید 2640
  • در دلالت همچو آب‌‌اند و درخت ** چون به ماهیت روی دورند سخت‌‌
  • ترک ماهیات و خاصیات گو ** شرح کن احوال آن دو ماهرو
  • دل نهادن عرب بر التماس دل بر خویش و سوگند خوردن که در این تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست‌‌
  • مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف ** حکم داری تیغ بر کش از غلاف‌‌
  • هر چه گویی من ترا فرمان‌‌برم ** در بد و نیک آمد آن ننگرم‌‌
  • در وجود تو شوم من منعدم ** چون محبم حب یعمی و یصم‌‌ 2645
  • گفت زن آهنگ برم می‌‌کنی ** یا به حیلت کشف سرم می‌‌کنی‌‌
  • گفت و الله عالم السر الخفی ** کافرید از خاک آدم را صفی‌‌
  • در سه گز قالب که دادش وا نمود ** هر چه در الواح و در ارواح بود
  • تا ابد هر چه بود او پیش پیش ** درس کرد از علم الاسماء خویش‌‌
  • تا ملک بی‌‌خود شد از تدریس او ** قدس دیگر یافت از تقدیس او 2650
  • آن گشادی‌‌شان کز آدم رو نمود ** در گشاد آسمانهاشان نبود
  • در فراخی عرصه‌‌ی آن پاک جان ** تنگ آمد عرصه‌‌ی هفت آسمان‌‌
  • گفت پیغمبر که حق فرموده است ** من نگنجم هیچ در بالا و پست‌‌
  • در زمین و آسمان و عرش نیز ** من نگنجم این یقین دان ای عزیز
  • در دل مومن بگنجم ای عجب ** گر مرا جویی در آن دلها طلب‌‌ 2655
  • گفت ادخل فی عبادی تلتقی ** جنة من رؤیتی یا متقی‌‌
  • عرش با آن نور با پهنای خویش ** چون بدید آن را برفت از جای خویش‌‌
  • خود بزرگی عرش باشد بس مدید ** لیک صورت کیست چون معنی رسید
  • هر ملک می‌‌گفت ما را پیش از این ** الفتی می‌‌بود بر گرد زمین‌‌
  • تخم خدمت بر زمین می‌‌کاشتیم ** ز آن تعلق ما عجب می‌‌داشتیم‌‌ 2660
  • کاین تعلق چیست با این خاکمان ** چون سرشت ما بده ست از آسمان‌‌
  • الف ما انوار با ظلمات چیست ** چون تواند نور با ظلمات زیست‌‌
  • آدما آن الف از بوی تو بود ** ز آن که جسمت را زمین بد تار و پود
  • جسم خاکت را از اینجا بافتند ** نور پاکت را در اینجا یافتند
  • این که جان ما ز روحت یافته ست ** پیش پیش از خاک آن می‌‌تافته ست‌‌ 2665
  • در زمین بودیم و غافل از زمین ** غافل از گنجی که در وی بد دفین‌‌