English    Türkçe    فارسی   

1
2808-2857

  • همچو صیادی که گیرد سایه‌‌ای ** سایه کی گردد و را سرمایه‌‌ای‌‌
  • سایه‌‌ی مرغی گرفته مرد سخت ** مرغ حیران گشته بر شاخ درخت‌‌
  • کاین مدمغ بر که می‌‌خندد عجب ** اینت باطل اینت پوسیده سبب‌‌ 2810
  • ور تو گویی جزو پیوسته‌‌ی کل است ** خار می‌‌خور خار مقرون گل است‌‌
  • جز ز یک رو نیست پیوسته به کل ** ور نه خود باطل بدی بعث رسل‌‌
  • چون رسولان از پی پیوستن‌‌اند ** پس چه پیوندندشان چون یک تن‌‌اند
  • این سخن پایان ندارد ای غلام ** روز بی‌‌گه شد حکایت کن تمام‌‌
  • سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه‌‌
  • آن سبوی آب را در پیش داشت ** تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت‌‌ 2815
  • گفت این هدیه بدان سلطان برید ** سایل شه را ز حاجت واخرید
  • آب شیرین و سبوی سبز و نو ** ز آب بارانی که جمع آمد به گو
  • خنده می‌‌آمد نقیبان را از آن ** لیک پذرفتند آن را همچو جان‌‌
  • ز آن که لطف شاه خوب با خبر ** کرده بود اندر همه ارکان اثر
  • خوی شاهان در رعیت جا کند ** چرخ اخضر خاک را خضرا کند 2820
  • شه چو حوضی دان حشم چون لوله‌‌ها ** آب از لوله روان در کوله‌‌ها
  • چون که آب جمله از حوضی است پاک ** هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک‌‌
  • ور در آن حوض آب شور است و پلید ** هر یکی لوله همان آرد پدید
  • ز آن که پیوسته ست هر لوله به حوض ** خوض کن در معنی این حرف خوض‌‌
  • لطف شاهنشاه جان بی‌‌وطن ** چون اثر کرده ست اندر کل تن‌‌ 2825
  • لطف عقل خوش نهاد خوش نسب ** چون همه تن را در آرد در ادب‌‌
  • عشق شنگ بی‌‌قرار بی‌‌سکون ** چون در آرد کل تن را در جنون‌‌
  • لطف آب بحر کاو چون کوثر است ** سنگ ریزه‌‌ش جمله در و گوهر است‌‌
  • هر هنر که استا بدان معروف شد ** جان شاگردان بدان موصوف شد
  • پیش استاد اصولی هم اصول ** خواند آن شاگرد چست با حصول‌‌ 2830
  • پیش استاد فقیه آن فقه خوان ** فقه خواند نی اصول اندر بیان‌‌
  • پیش استادی که او نحوی بود ** جان شاگردش از او نحوی شود
  • باز استادی که او محو ره است ** جان شاگردش از او محو شه است‌‌
  • زین همه انواع دانش روز مرگ ** دانش فقر است ساز راه و برگ‌‌
  • حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان‌‌
  • آن یکی نحوی به کشتی درنشست ** رو به کشتیبان نهاد آن خود پرست‌‌ 2835
  • گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا ** گفت نیم عمر تو شد در فنا
  • دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب ** لیک آن دم کرد خامش از جواب‌‌
  • باد کشتی را به گردابی فگند ** گفت کشتیبان به آن نحوی بلند
  • هیچ دانی آشنا کردن بگو ** گفت نی ای خوش جواب خوب رو
  • گفت کل عمرت ای نحوی فناست ** ز آن که کشتی غرق این گردابهاست‌‌ 2840
  • محو می‌‌باید نه نحو اینجا بدان ** گر تو محوی بی‌‌خطر در آب ران‌‌
  • آب دریا مرده را بر سر نهد ** ور بود زنده ز دریا کی رهد
  • چون بمردی تو ز اوصاف بشر ** بحر اسرارت نهد بر فرق سر
  • ای که خلقان را تو خر می‌‌خوانده‌‌ای ** این زمان چون خر بر این یخ مانده‌‌ای‌‌
  • گر تو علامه‌‌ی زمانی در جهان ** نک فنای این جهان بین وین زمان‌‌ 2845
  • مرد نحوی را از آن در دوختیم ** تا شما را نحو محو آموختیم‌‌
  • فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف ** در کم آمد یابی ای یار شگرف‌‌
  • آن سبوی آب دانشهای ماست ** و آن خلیفه دجله‌‌ی علم خداست‌‌
  • ما سبوها پر به دجله می‌‌بریم ** گر نه خر دانیم خود را ما خریم‌‌
  • باری اعرابی بدان معذور بود ** کو ز دجله بی‌‌خبر بود و ز رود 2850
  • گر ز دجله با خبر بودی چو ما ** او نبردی آن سبو را جا به جا
  • بلکه از دجله چو واقف آمدی ** آن سبو را بر سر سنگی زدی‌‌
  • قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی‌‌نیازی از آن هدیه و از آن سبو
  • چون خلیفه دید و احوالش شنید ** آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
  • آن عرب را کرد از فاقه خلاص ** داد بخششها و خلعتهای خاص‌‌
  • کاین سبو پر زر به دست او دهید ** چون که واگردد سوی دجله‌‌ش برید 2855
  • از ره خشک آمده ست و از سفر ** از ره آبش بود نزدیکتر
  • چون به کشتی درنشست و دجله دید ** سجده می‌‌کرد از حیا و می‌‌خمید