English    Türkçe    فارسی   

1
2821-2870

  • شه چو حوضی دان حشم چون لوله‌‌ها ** آب از لوله روان در کوله‌‌ها
  • چون که آب جمله از حوضی است پاک ** هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک‌‌
  • ور در آن حوض آب شور است و پلید ** هر یکی لوله همان آرد پدید
  • ز آن که پیوسته ست هر لوله به حوض ** خوض کن در معنی این حرف خوض‌‌
  • لطف شاهنشاه جان بی‌‌وطن ** چون اثر کرده ست اندر کل تن‌‌ 2825
  • لطف عقل خوش نهاد خوش نسب ** چون همه تن را در آرد در ادب‌‌
  • عشق شنگ بی‌‌قرار بی‌‌سکون ** چون در آرد کل تن را در جنون‌‌
  • لطف آب بحر کاو چون کوثر است ** سنگ ریزه‌‌ش جمله در و گوهر است‌‌
  • هر هنر که استا بدان معروف شد ** جان شاگردان بدان موصوف شد
  • پیش استاد اصولی هم اصول ** خواند آن شاگرد چست با حصول‌‌ 2830
  • پیش استاد فقیه آن فقه خوان ** فقه خواند نی اصول اندر بیان‌‌
  • پیش استادی که او نحوی بود ** جان شاگردش از او نحوی شود
  • باز استادی که او محو ره است ** جان شاگردش از او محو شه است‌‌
  • زین همه انواع دانش روز مرگ ** دانش فقر است ساز راه و برگ‌‌
  • حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان‌‌
  • آن یکی نحوی به کشتی درنشست ** رو به کشتیبان نهاد آن خود پرست‌‌ 2835
  • گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا ** گفت نیم عمر تو شد در فنا
  • دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب ** لیک آن دم کرد خامش از جواب‌‌
  • باد کشتی را به گردابی فگند ** گفت کشتیبان به آن نحوی بلند
  • هیچ دانی آشنا کردن بگو ** گفت نی ای خوش جواب خوب رو
  • گفت کل عمرت ای نحوی فناست ** ز آن که کشتی غرق این گردابهاست‌‌ 2840
  • محو می‌‌باید نه نحو اینجا بدان ** گر تو محوی بی‌‌خطر در آب ران‌‌
  • آب دریا مرده را بر سر نهد ** ور بود زنده ز دریا کی رهد
  • چون بمردی تو ز اوصاف بشر ** بحر اسرارت نهد بر فرق سر
  • ای که خلقان را تو خر می‌‌خوانده‌‌ای ** این زمان چون خر بر این یخ مانده‌‌ای‌‌
  • گر تو علامه‌‌ی زمانی در جهان ** نک فنای این جهان بین وین زمان‌‌ 2845
  • مرد نحوی را از آن در دوختیم ** تا شما را نحو محو آموختیم‌‌
  • فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف ** در کم آمد یابی ای یار شگرف‌‌
  • آن سبوی آب دانشهای ماست ** و آن خلیفه دجله‌‌ی علم خداست‌‌
  • ما سبوها پر به دجله می‌‌بریم ** گر نه خر دانیم خود را ما خریم‌‌
  • باری اعرابی بدان معذور بود ** کو ز دجله بی‌‌خبر بود و ز رود 2850
  • گر ز دجله با خبر بودی چو ما ** او نبردی آن سبو را جا به جا
  • بلکه از دجله چو واقف آمدی ** آن سبو را بر سر سنگی زدی‌‌
  • قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی‌‌نیازی از آن هدیه و از آن سبو
  • چون خلیفه دید و احوالش شنید ** آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
  • آن عرب را کرد از فاقه خلاص ** داد بخششها و خلعتهای خاص‌‌
  • کاین سبو پر زر به دست او دهید ** چون که واگردد سوی دجله‌‌ش برید 2855
  • از ره خشک آمده ست و از سفر ** از ره آبش بود نزدیکتر
  • چون به کشتی درنشست و دجله دید ** سجده می‌‌کرد از حیا و می‌‌خمید
  • کای عجب لطف این شه وهاب را ** وین عجبتر کو ستد آن آب را
  • چون پذیرفت از من آن دریای جود ** آن چنان نقد دغل را زود زود
  • کل عالم را سبو دان ای پسر ** کاو بود از علم و خوبی تا به سر 2860
  • قطره‌‌ای از دجله‌‌ی خوبی اوست ** کان نمی‌‌گنجد ز پری زیر پوست‌‌
  • گنج مخفی بد ز پری چاک کرد ** خاک را تابان تر از افلاک کرد
  • گنج مخفی بد ز پری جوش کرد ** خاک را سلطان اطلس پوش کرد
  • ور بدیدی شاخی از دجله‌‌ی خدا ** آن سبو را او فنا کردی فنا
  • آن که دیدندش همیشه بی‌‌خودند ** بی‌‌خودانه بر سبو سنگی زدند 2865
  • ای ز غیرت بر سبو سنگی زده ** و این سبو ز اشکست کاملتر شده‌‌
  • خم شکسته آب از او ناریخته ** صد درستی زین شکست انگیخته‌‌
  • جزو جزو خم به رقص است و به حال ** عقل جزوی را نموده این محال‌‌
  • نی سبو پیدا در این حالت نه آب ** خوش ببین و الله اعلم بالصواب‌‌
  • چون در معنی زنی بازت کنند ** پر فکرت زن که شهبازت کنند 2870