English    Türkçe    فارسی   

1
2985-3034

  • طالعم شیر است نقش شیر زن ** جهد کن رنگ کبودی سیر زن‌‌ 2985
  • گفت بر چه موضعت صورت زنم ** گفت بر شانه‌‌گهم زن آن رقم‌‌
  • چون که او سوزن فرو بردن گرفت ** درد آن در شانگه مسکن گرفت‌‌
  • پهلوان در ناله آمد کای سنی ** مر مرا کشتی چه صورت می‌‌زنی‌‌
  • گفت آخر شیر فرمودی مرا ** گفت از چه عضو کردی ابتدا
  • گفت از دمگاه آغازیده‌‌ام ** گفت دم بگذار ای دو دیده‌‌ام‌‌ 2990
  • از دم و دمگاه شیرم دم گرفت ** دمگه او دمگهم محکم گرفت‌‌
  • شیر بی‌‌دم باش گو ای شیر ساز ** که دلم سستی گرفت از زخم گاز
  • جانب دیگر گرفت آن شخص زخم ** بی‌‌محابا بی‌‌مواسا بی‌‌ز رحم‌‌
  • بانگ کرد او کاین چه اندام است از او ** گفت این گوش است ای مرد نکو
  • گفت تا گوشش نباشد ای حکیم ** گوش را بگذار و کوته کن گلیم‌‌ 2995
  • جانب دیگر خلش آغاز کرد ** باز قزوینی فغان را ساز کرد
  • کاین سوم جانب چه اندام است نیز ** گفت این است اشکم شیر ای عزیز
  • گفت تا اشکم نباشد شیر را ** چه شکم باید نگار سیر را
  • خیره شد دلاک و بس حیران بماند ** تا به دیر انگشت در دندان بماند
  • بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد ** گفت در عالم کسی را این فتاد 3000
  • شیر بی‌‌دم و سر و اشکم که دید ** این چنین شیری خدا خود نافرید
  • ای برادر صبر کن بر درد نیش ** تا رهی از نیش نفس گبر خویش‌‌
  • کان گروهی که رهیدند از وجود ** چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود
  • هر که مرد اندر تن او نفس گبر ** مر و را فرمان برد خورشید و ابر
  • چون دلش آموخت شمع افروختن ** آفتاب او را نیارد سوختن‌‌ 3005
  • گفت حق در آفتاب منتجم ** ذکر تزاور کذا عن کهفهم‌‌
  • خار جمله لطف چون گل می‌‌شود ** پیش جزوی کاو سوی کل می‌‌رود
  • چیست تعظیم خدا افراشتن ** خویشتن را خوار و خاکی داشتن‌‌
  • چیست توحید خدا آموختن ** خویشتن را پیش واحد سوختن‌‌
  • گر همی‌‌خواهی که بفروزی چو روز ** هستی همچون شب خود را بسوز 3010
  • هستی‌‌ات در هست آن هستی نواز ** همچو مس در کیمیا اندر گداز
  • در من و ما سخت کرده ستی دو دست ** هست این جمله‌‌ی خرابی از دو هست‌‌
  • رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار
  • شیر و گرگ و روبهی بهر شکار ** رفته بودند از طلب در کوهسار
  • تا به پشت همدگر بر صیدها ** سخت بر بندند بار قیدها
  • هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف ** صیدها گیرند بسیار و شگرف‌‌ 3015
  • گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود ** لیک کرد اکرام و همراهی نمود
  • این چنین شه را ز لشکر زحمت است ** لیک همره شد جماعت رحمت است‌‌
  • این چنین مه را ز اختر ننگهاست ** او میان اختران بهر سخاست‌‌
  • امر شاورهم پیمبر را رسید ** گر چه رایی نیست رایش را ندید
  • در ترازو جو رفیق زر شده ست ** نی از آن که جو چو زر گوهر شده ست‌‌ 3020
  • روح قالب را کنون همره شده ست ** مدتی سگ حارس درگه شده ست‌‌
  • چون که رفتند این جماعت سوی کوه ** در رکاب شیر با فر و شکوه‌‌
  • گاو کوهی و بز و خرگوش زفت ** یافتند و کار ایشان پیش رفت‌‌
  • هر که باشد در پی شیر حراب ** کم نیاید روز و شب او را کباب‌‌
  • چون ز که در بیشه آوردندشان ** کشته و مجروح و اندر خون کشان‌‌ 3025
  • گرگ و روبه را طمع بود اندر آن ** که رود قسمت به عدل خسروان‌‌
  • عکس طمع هر دوشان بر شیر زد ** شیر دانست آن طمعها را سند
  • هر که باشد شیر اسرار و امیر ** او بداند هر چه اندیشد ضمیر
  • هین نگه دار ای دل اندیشه جو ** دل ز اندیشه‌‌ی بدی در پیش او
  • داند و خر را همی‌‌راند خموش ** در رخت خندد برای روی‌‌پوش‌‌ 3030
  • شیر چون دانست آن وسواسشان ** وانگفت و داشت آن دم پاسشان‌‌
  • لیک با خود گفت بنمایم سزا ** مر شما را ای خسیسان گدا
  • مر شما را بس نیامد رای من ** ظنتان این است در اعطای من‌‌
  • ای عقول و رایتان از رای من ** از عطاهای جهان آرای من‌‌