English    Türkçe    فارسی   

1
3139-3188

  • چون فقیر آیید اندر راه راست ** شیر و صید شیر خود آن شماست‌‌
  • ز آنکه او پاک است و سبحان وصف اوست ** بی‌‌نیاز است او ز نغز و مغز و پوست‌‌ 3140
  • هر شکار و هر کراماتی که هست ** از برای بندگان آن شه است‌‌
  • نیست شه را طمع بهر خلق ساخت ** این همه دولت خنک آن کاو شناخت‌‌
  • آن که دولت آفرید و دو سرا ** ملک دولتها چه کار آید و را
  • پیش سبحان بس نگه دارید دل ** تا نگردید از گمان بد خجل‌‌
  • کاو ببیند سر و فکر و جستجو ** همچو اندر شیر خالص تار مو 3145
  • آن که او بی‌‌نقش ساده سینه شد ** نقشهای غیب را آیینه شد
  • سر ما را بی‌‌گمان موقن شود ** ز آن که مومن آینه‌‌ی مومن شود
  • چون زند او نقد ما را بر محک ** پس یقین را باز داند او ز شک‌‌
  • چون شود جانش محک نقدها ** پس ببیند قلب را و قلب را
  • نشاندن پادشاهان صوفیان عارف را پیش روی خویش تا چشمشان بدیشان روشن شود
  • پادشاهان را چنان عادت بود ** این شنیده باشی ار یادت بود 3150
  • دست چپشان پهلوانان ایستند ** ز آنکه دل پهلوی چپ باشد ببند
  • مشرف و اهل قلم بر دست راست ** ز آن که علم و خط و ثبت آن دست راست‌‌
  • صوفیان را پیش رو موضع دهند ** کاینه‌‌ی جان‌‌اند و ز آیینه بهند
  • سینه صیقلها زده در ذکر و فکر ** تا پذیرد آینه‌‌ی دل نقش بکر
  • هر که او از صلب فطرت خوب زاد ** آینه در پیش او باید نهاد 3155
  • عاشق آیینه باشد روی خوب ** صیقل جان آمد و تقوی القلوب‌‌
  • آمدن مهمان پیش یوسف علیه السلام و تقاضا کردن یوسف از او تحفه و ارمغان‌‌
  • آمد از آفاق یار مهربان ** یوسف صدیق را شد میهمان‌‌
  • کآشنا بودند وقت کودکی ** بر وساده‌‌ی آشنایی متکی‌‌
  • یاد دادش جور اخوان و حسد ** گفت کان زنجیر بود و ما اسد
  • عار نبود شیر را از سلسله ** نیست ما را از قضای حق گله‌‌ 3160
  • شیر را بر گردن ار زنجیر بود ** بر همه زنجیر سازان میر بود
  • گفت چون بودی ز زندان و ز چاه ** گفت همچون در محاق و کاست ماه‌‌
  • در محاق ار ماه نو گردد دو تا ** نی در آخر بدر گردد بر سما
  • گر چه دردانه به هاون کوفتند ** نور چشم و دل شد و بیند بلند
  • گندمی را زیر خاک انداختند ** پس ز خاکش خوشه‌‌ها بر ساختند 3165
  • بار دیگر کوفتندش ز آسیا ** قیمتش افزود و نان شد جان فزا
  • باز نان را زیر دندان کوفتند ** گشت عقل و جان و فهم هوشمند
  • باز آن جان چون که محو عشق گشت ** يعجب الزراع آمد بعد کشت‌‌
  • این سخن پایان ندارد باز گرد ** تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد
  • بعد قصه گفتنش گفت ای فلان ** هین چه آوردی تو ما را ارمغان‌‌ 3170
  • بر در یاران تهی دست ای فتی ** هست چون بی‌‌گندمی در آسیا
  • حق تعالی خلق را گوید به حشر ** ارمغان کو از برای روز نشر
  • جئتمونا و فرادی بی‌‌نوا ** هم بدان سان که خلقناکم کذا
  • هین چه آوردید دست آویز را ** ارمغانی روز رستاخیز را
  • یا امید باز گشتنتان نبود ** وعده‌‌ی امروز باطلتان نمود 3175
  • وعده‌‌ی مهمانی‌‌اش را منکری ** پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری‌‌
  • ور نه‌‌ای منکر چنین دست تهی ** در در آن دوست چون پا می‌‌نهی‌‌
  • اندکی صرفه بکن از خواب و خور ** ارمغان بهر ملاقاتش ببر
  • شو قلیل النوم مما یهجعون ** باش در اسحار از یستغفرون‌‌
  • اندکی جنبش بکن همچون جنین ** تا ببخشندت حواس نور بین‌‌ 3180
  • وز جهان چون رحم بیرون روی ** از زمین در عرصه‌‌ی واسع شوی‌‌
  • آن که ارض الله واسع گفته‌‌اند ** عرصه‌‌ای دان کانبیا در رفته‌‌اند
  • دل نگردد تنگ ز آن عرصه‌‌ی فراخ ** نخل تر آن جا نگردد خشک شاخ‌‌
  • حاملی تو مر حواست را کنون ** کند و مانده می‌‌شوی و سر نگون‌‌
  • چون که محمولی نه حامل وقت خواب ** ماندگی رفت و شدی بی‌‌رنج و تاب‌‌ 3185
  • چاشنیی دان تو حال خواب را ** پیش محمولی حال اولیا
  • اولیا اصحاب کهفند ای عنود ** در قیام و در تقلب هم رقود
  • می‌‌کشدشان بی‌‌تکلف در فعال ** بی‌‌خبر ذات الیمین ذات الشمال‌‌