English    Türkçe    فارسی   

1
3201-3250

  • آینه‌‌ی هستی چه باشد نیستی ** نیستی بر گر تو ابله نیستی‌‌
  • هستی اندر نیستی بتوان نمود ** مال داران بر فقیر آرند جود
  • آینه‌‌ی صافی نان خود گرسنه ست ** سوخته هم آینه‌‌ی آتش زنه ست‌‌
  • نیستی و نقص هر جایی که خاست ** آینه‌‌ی خوبی جمله‌‌ی پیشه‌‌هاست‌‌
  • چون که جامه چست و دوزیده بود ** مظهر فرهنگ درزی چون شود 3205
  • ناتراشیده همی‌‌باید جذوع ** تا دروگر اصل سازد یا فروع‌‌
  • خواجه‌‌ی اشکسته بند آن جا رود ** که در آن جا پای اشکسته بود
  • کی شود چون نیست رنجور نزار ** آن جمال صنعت طب آشکار
  • خواری و دونی مسها بر ملا ** گر نباشد کی نماید کیمیا
  • نقصها آیینه‌‌ی وصف کمال ** و آن حقارت آینه‌‌ی عز و جلال‌‌ 3210
  • ز آن که ضد را ضد کند پیدا یقین ** ز آن که با سرکه پدید است انگبین‌‌
  • هر که نقص خویش را دید و شناخت ** اندر استکمال خود ده اسبه تاخت‌‌
  • ز آن نمی‌‌پرد به سوی ذو الجلال ** کاو گمانی می‌‌برد خود را کمال‌‌
  • علتی بدتر ز پندار کمال ** نیست اندر جان تو ای ذو دلال‌‌
  • از دل و از دیده‌‌ات بس خون رود ** تا ز تو این معجبی بیرون رود 3215
  • علت ابلیس انا خیری بده ست ** وین مرض در نفس هر مخلوق هست‌‌
  • گر چه خود را بس شکسته بیند او ** آب صافی دان و سرگین زیر جو
  • چون بشوراند ترا در امتحان ** آب سرگین رنگ گردد در زمان‌‌
  • در تگ جو هست سرگین ای فتی ** گر چه جو صافی نماید مر ترا
  • هست پیر راه دان پر فطن ** باغهای نفس کل را جوی کن‌‌ 3220
  • جوی خود را کی تواند پاک کرد ** نافع از علم خدا شد علم مرد
  • کی تراشد تیغ دسته‌‌ی خویش را ** رو به جراحی سپار این ریش را
  • بر سر هر ریش جمع آمد مگس ** تا نبیند قبح ریش خویش کس‌‌
  • آن مگس اندیشه‌‌ها و آن مال تو ** ریش تو آن ظلمت احوال تو
  • ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر ** آن زمان ساکن شود درد و نفیر 3225
  • تا که پندارد که صحت یافته ست ** پرتو مرهم بر آن جا تافته ست‌‌
  • هین ز مرهم سر مکش ای پشت ریش ** و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش‌‌
  • مرتد شدن کاتب وحی به سبب آن که پرتو وحی بر او زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه و اله بخواند گفت پس من هم محل وحیم‌‌
  • پیش از عثمان یکی نساخ بود ** کاو به نسخ وحی جدی می‌‌نمود
  • چون نبی از وحی فرمودی سبق ** او همان را وانبشتی بر ورق‌‌
  • پرتو آن وحی بر وی تافتی ** او درون خویش حکمت یافتی‌‌ 3230
  • عین آن حکمت بفرمودی رسول ** زین قدر گمراه شد آن بو الفضول‌‌
  • کانچه می‌‌گوید رسول مستنیر ** مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
  • پرتو اندیشه‌‌اش زد بر رسول ** قهر حق آورد بر جانش نزول‌‌
  • هم ز نساخی بر آمد هم ز دین ** شد عدوی مصطفی و دین به کین‌‌
  • مصطفی فرمود کای گبر عنود ** چون سیه گشتی اگر نور از تو بود 3235
  • گر تو ینبوع الهی بودیی ** این چنین آب سیه نگشودیی‌‌
  • تا که ناموسش به پیش این و آن ** نشکند بر بست این او را دهان‌‌
  • اندرون می‌‌سوختش هم زین سبب ** توبه کردن می‌‌نیارست این عجب‌‌
  • آه می‌‌کرد و نبودش آه سود ** چون در آمد تیغ و سر را در ربود
  • کرده حق ناموس را صد من حدید ** ای بسا بسته به بند ناپدید 3240
  • کبر و کفر آن سان ببست آن راه را ** که نیارد کرد ظاهر آه را
  • گفت اغلالا فهم به مقمحون ** نیست آن اغلال بر ما از برون‌‌
  • خلفهم سدا فأغشیناهم ** می‌‌نبیند بند را پیش و پس او
  • رنگ صحرا دارد آن سدی که خاست ** او نمی‌‌داند که آن سد قضاست‌‌
  • شاهد تو سد روی شاهد است ** مرشد تو سد گفت مرشد است‌‌ 3245
  • ای بسا کفار را سودای دین ** بندشان ناموس و کبر آن و این‌‌
  • بند پنهان لیک از آهن بتر ** بند آهن را کند پاره تبر
  • بند آهن را توان کردن جدا ** بند غیبی را نداند کس دوا
  • مرد را زنبور اگر نیشی زند ** طبع او آن لحظه بر دفعی تند
  • زخم نیش اما چو از هستی تست ** غم قوی باشد نگردد درد سست‌‌ 3250