English    Türkçe    فارسی   

1
3716-3765

  • گفت نان در رسم و عادت داده‌‌اید ** دست از بهر خدا نگشاده‌‌اید
  • بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز ** نه از برای ترس و تقوی و نیاز
  • مال تخم است و به هر شوره منه ** تیغ را در دست هر ره زن مده‌‌
  • اهل دین را باز دان از اهل کین ** همنشین حق بجو با او نشین‌‌
  • هر کسی بر قوم خود ایثار کرد ** کاغه پندارد که او خود کار کرد 3720
  • خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی علیه السلام و انداختن علی شمشیر را از دست‌‌
  • از علی آموز اخلاص عمل ** شیر حق را دان مطهر از دغل‌‌
  • در غزا بر پهلوانی دست یافت ** زود شمشیری بر آورد و شتافت‌‌
  • او خدو انداخت در روی علی ** افتخار هر نبی و هر ولی‌‌
  • آن خدو زد بر رخی که روی ماه ** سجده آرد پیش او در سجده‌‌گاه‌‌
  • در زمان انداخت شمشیر آن علی ** کرد او اندر غزایش کاهلی‌‌ 3725
  • گشت حیران آن مبارز زین عمل ** وز نمودن عفو و رحمت بی‌‌محل‌‌
  • گفت بر من تیغ تیز افراشتی ** از چه افکندی مرا بگذاشتی‌‌
  • آن چه دیدی بهتر از پیکار من ** تا شدی تو سست در اشکار من‌‌
  • آن چه دیدی که چنین خشمت نشست ** تا چنان برقی نمود و باز جست‌‌
  • آن چه دیدی که مرا ز آن عکس دید ** در دل و جان شعله ای آمد پدید 3730
  • آن چه دیدی برتر از کون و مکان ** که به از جان بود و بخشیدیم جان‌‌
  • در شجاعت شیر ربانی ستی ** در مروت خود که داند کیستی‌‌
  • در مروت ابر موسایی به تیه ** کآمد از وی خوان و نان بی‌‌شبیه‌‌
  • ابرها گندم دهد کان را به جهد ** پخته و شیرین کند مردم چو شهد
  • ابر موسی پر رحمت بر گشاد ** پخته و شیرین بی‌‌زحمت بداد 3735
  • از برای پخته خواران کرم ** رحمتش افراشت در عالم علم‌‌
  • تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا ** کم نشد یک روز از آن اهل رجا
  • تا هم ایشان از خسیسی خاستند ** گندنا و تره و خس خواستند
  • امت احمد که هستند از کرام ** تا قیامت هست باقی آن طعام‌‌
  • چون ابیت عند ربی فاش شد ** یطعم و یسقی کنایت زاش شد 3740
  • هیچ بی‌‌تاویل این را در پذیر ** تا در آید در گلو چون شهد و شیر
  • ز آن که تاویل است وا داد عطا ** چون که بیند آن حقیقت را خطا
  • آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست ** عقل کل مغز است و عقل جزو پوست‌‌
  • خویش را تاویل کن نه اخبار را ** مغز را بد گوی نی گلزار را
  • ای علی که جمله عقل و دیده‌‌ای ** شمه ای واگو از آن چه دیده‌‌ای‌‌ 3745
  • تیغ حلمت جان ما را چاک کرد ** آب علمت خاک ما را پاک کرد
  • باز گو دانم که این اسرار هوست ** ز آن که بی‌‌شمشیر کشتن کار اوست‌‌
  • صانع بی‌‌آلت و بی‌‌جارحه ** واهب این هدیه‌‌های رابحه‌‌
  • صد هزاران می‌‌چشاند هوش را ** که خبر نبود دو چشم و گوش را
  • باز گو ای باز عرش خوش شکار ** تا چه دیدی این زمان از کردگار 3750
  • چشم تو ادراک غیب آموخته ** چشمهای حاضران بر دوخته‌‌
  • آن یکی ماهی همی‌‌بیند عیان ** و آن یکی تاریک می‌‌بیند جهان‌‌
  • و آن یکی سه ماه می‌‌بیند به هم ** این سه کس بنشسته یک موضع نعم‌‌
  • چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز ** در تو آویزان و از من در گریز
  • سحر عین است این عجب لطف خفی است ** بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است‌‌ 3755
  • عالم ار هجده هزار است و فزون ** هر نظر را نیست این هجده زبون‌‌
  • راز بگشا ای علی مرتضی ** ای پس سوء القضاء حسن القضاء
  • یا تو واگو آن چه عقلت یافته ست ** یا بگویم آن چه بر من تافته ست‌‌
  • از تو بر من تافت چون داری نهان ** می‌‌فشانی نور چون مه بی‌‌زبان‌‌
  • لیک اگر در گفت آید قرص ماه ** شب روان را زودتر آرد به راه‌‌ 3760
  • از غلط ایمن شوند و از ذهول ** بانگ مه غالب شود بر بانگ غول‌‌
  • ماه بی‌‌گفتن چو باشد رهنما ** چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
  • چون تو بابی آن مدینه‌‌ی علم را ** چون شعاعی آفتاب حلم را
  • باز باش ای باب بر جویای باب ** تا رسد از تو قشور اندر لباب‌‌
  • باز باش ای باب رحمت تا ابد ** بارگاه ما له کفوا أحد 3765