English    Türkçe    فارسی   

1
3753-3802

  • و آن یکی سه ماه می‌‌بیند به هم ** این سه کس بنشسته یک موضع نعم‌‌
  • چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز ** در تو آویزان و از من در گریز
  • سحر عین است این عجب لطف خفی است ** بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است‌‌ 3755
  • عالم ار هجده هزار است و فزون ** هر نظر را نیست این هجده زبون‌‌
  • راز بگشا ای علی مرتضی ** ای پس سوء القضاء حسن القضاء
  • یا تو واگو آن چه عقلت یافته ست ** یا بگویم آن چه بر من تافته ست‌‌
  • از تو بر من تافت چون داری نهان ** می‌‌فشانی نور چون مه بی‌‌زبان‌‌
  • لیک اگر در گفت آید قرص ماه ** شب روان را زودتر آرد به راه‌‌ 3760
  • از غلط ایمن شوند و از ذهول ** بانگ مه غالب شود بر بانگ غول‌‌
  • ماه بی‌‌گفتن چو باشد رهنما ** چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
  • چون تو بابی آن مدینه‌‌ی علم را ** چون شعاعی آفتاب حلم را
  • باز باش ای باب بر جویای باب ** تا رسد از تو قشور اندر لباب‌‌
  • باز باش ای باب رحمت تا ابد ** بارگاه ما له کفوا أحد 3765
  • هر هوا و ذره‌‌ای خود منظری است ** ناگشاده کی گود کانجا دری است‌‌
  • تا بنگشاید دری را ديدبان ** در درون هرگیز نجنبك این گمان
  • چون گشاه شد دری حیران شود ** مرغ اومید و طمع پُران شود
  • غافلی ناگه به ویران گنج یافت ** سوی هر ویران از آن پس می‌‌شتافت‌‌
  • تا ز درویشی نیابی تو گهر ** کی گهر جویی ز درویشی دگر 3770
  • سالها گر ظن دود با پای خویش ** نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش‌‌
  • تا به بینی نایدت از غیب بو ** غیر بینی هیچ می‌‌بینی بگو
  • سوال کردن آن کافر از امیر المومنین علی علیه السلام که بر چون منی مظفر شدی شمشیر را از دست چون انداختی // پس بگفت آن نومسلمان ولی ** از سر مستی و لذت با علی
  • که بفرما یا امیر المومنین.** تا بجنبد جان به تن در چون جنین
  • هفت اختر هر جنین را مدتی ** می‌‌کنند ای جان به نوبت خدمتی‌‌
  • چون که وقت آید که جان گیرد جنین ** آفتابش آن زمان گردد معین‌‌ 3775
  • این جنین در جنبش آید ز آفتاب ** کافتابش جان همی‌‌بخشد شتاب‌‌
  • از دگر انجم بجز نقشی نیافت ** این جنین تا آفتابش بر نتافت‌‌
  • از کدامین ره تعلق یافت او ** در رحم با آفتاب خوب رو
  • از ره پنهان که دور از حس ماست ** آفتاب چرخ را بس راههاست‌‌
  • آن رهی که زر بیابد قوت از او ** و آن رهی که سنگ شد یاقوت از او 3780
  • آن رهی که سرخ سازد لعل را ** و آن رهی که برق بخشد نعل را
  • آن رهی که پخته سازد میوه را ** و آن رهی که دل دهد کالیوه را
  • باز گو ای باز پر افروخته ** با شه و با ساعدش آموخته‌‌
  • باز گو ای باز عنقا گیر شاه ** ای سپاه اشکن به خود نی با سپاه‌‌
  • امت وحدی یکی و صد هزار ** باز گو ای بنده بازت را شکار 3785
  • در محل قهر این رحمت ز چیست ** اژدها را دست‌‌دادن راه کیست‌‌
  • جواب گفتن امیر المؤمنین که سبب افکندن شمشیر از دست چه بود در آن حالت‌‌
  • گفت من تیغ از پی حق می‌‌زنم ** بنده‌‌ی حقم نه مأمور تنم‌‌
  • شیر حقم نیستم شیر هوا ** فعل من بر دین من باشد گوا
  • ما رمیت إذ رمیتم در حراب ** من چو تیغم و آن زننده آفتاب‌‌
  • رخت خود را من ز ره برداشتم ** غیر حق را من عدم انگاشتم‌‌ 3790
  • سایه‌‌ام من کدخدایم آفتاب ** حاجبم من نیستم او را حجاب‌‌
  • من چو تیغم پر گهرهای وصال ** زنده گردانم نه کشته در قتال‌‌
  • خون نپوشد گوهر تیغ مرا ** باد از جا کی برد میغ مرا
  • که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد ** کوه را کی در رباید تند باد
  • آن که از بادی رود از جا خسی است ** ز آن که باد ناموافق خود بسی است‌‌ 3795
  • باد خشم و باد شهوت باد آز ** برد او را که نبود اهل نماز
  • کوهم و هستی من بنیاد اوست ** ور شود چون کاه بادم یاد اوست
  • جز به باد او نجنبد میل من ** نیست جز عشق احد سر خیل من‌‌
  • خشم بر شاهان شه و ما را غلام ** خشم را هم بسته‌‌ام زیر لگام‌‌
  • تیغ حلمم گردن خشمم زده ست ** خشم حق بر من چو رحمت آمده ست‌‌ 3800
  • غرق نورم گر چه سقفم شد خراب ** روضه گشتم گر چه هستم بو تراب‌‌
  • چون در آمد علتی اندر غزا ** تیغ را دیدم نهان کردن سزا