English    Türkçe    فارسی   

1
3932-3981

  • دانه‌‌ای که تلخ باشد مغز و پوست ** تلخی و مکروهی‌‌اش خود نهی اوست‌‌
  • دانه‌‌ی مردن مرا شیرین شده ست ** بل هم احیاء پی من آمده ست‌‌
  • اقتلونی یا ثقاتی لائما ** إن فی قتلی حیاتی دایما
  • إن فی موتی حیاتی یا فتی ** کم أفارق موطنی حتی متی‌‌ 3935
  • فرقتی لو لم تکن فی ذا السکون ** لم یقل إنا إليه راجعون‌‌
  • راجع آن باشد که باز آید به شهر ** سوی وحدت آید از تفریق دهر
  • افتادن رکابدار هر باری پیش علی کرم الله وجهه که ای امیر المؤمنین از بهر خدا مرا بکش و از این قضا برهان‌‌
  • باز آمد کای علی زودم بکش ** تا نبینم آن دم و وقت ترش‌‌
  • من حلالت می‌‌کنم خونم بریز ** تا نبیند چشم من آن رستخیز
  • گفتم ار هر ذره‌‌ای خونی شود ** خنجر اندر کف به قصد تو رود 3940
  • یک سر مو از تو نتواند برید ** چون قلم بر تو چنان خطی کشید
  • لیک بی‌‌غم شو شفیع تو منم ** خواجه‌‌ی روحم نه مملوک تنم‌‌
  • پیش من این تن ندارد قیمتی ** بی‌‌تن خویشم فتی ابن الفتی‌‌
  • خنجر و شمشیر شد ریحان من ** مرگ من شد بزم و نرگسدان من‌‌
  • آن که او تن را بدین سان پی کند ** حرص میری و خلافت کی کند 3945
  • ز آن به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم ** تا امیران را نماید راه و حکم‌‌
  • تا امیری را دهد جانی دگر ** تا دهد نخل خلافت را ثمر
  • بیان آن که فتح طلبیدن پیغامبر علیه السلام مکه را و غیر مکه را بجهت دوستی ملک دنیا نبود چون فرموده است که الدنیا جیفه بلکه به امر بود
  • جهد پیغمبر به فتح مکه هم ** کی بود در حب دنیا متهم‌‌
  • آن که او از مخزن هفت آسمان ** چشم و دل بر بست روز امتحان‌‌
  • از پی نظاره‌‌ی او حور و جان ** پر شده آفاق هر هفت آسمان‌‌ 3950
  • خویشتن آراسته از بهر او ** خود و را پروای غیر دوست کو
  • آن چنان پر گشته از اجلال حق ** که در او هم ره نیابد آل حق‌‌
  • لا یسع فینا نبی مرسل ** و الملک و الروح ایضا فاعقلوا
  • گفت ما زاغیم همچون زاغ نه ** مست صباغیم مست باغ نه‌‌
  • چون که مخزنهای افلاک و عقول ** چون خسی آمد بر چشم رسول‌‌ 3955
  • پس چه باشد مکه و شام و عراق ** که نماید او نبرد و اشتیاق‌‌
  • آن گمان بر وی ضمیر بد کند ** که قیاس از جهل و حرص خود کند
  • آبگینه‌‌ی زرد چون سازی نقاب ** زرد بینی جمله نور آفتاب‌‌
  • بشکن آن شیشه‌‌ی کبود و زرد را ** تا شناسی گرد را و مرد را
  • گرد فارس گرد سر افراشته ** گرد را تو مرد حق پنداشته‌‌ 3960
  • گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین ** چون فزاید بر من آتش جبین‌‌
  • تا تو می‌‌بینی عزیزان را بشر ** دان که میراث بلیس است آن نظر
  • گر نه فرزند بلیسی ای عنید ** پس به تو میراث آن سگ چون رسید
  • من نیم سگ شیر حقم حق پرست ** شیر حق آن است کز صورت برست‌‌
  • شیر دنیا جوید اشکاری و برگ ** شیر مولی جوید آزادی و مرگ‌‌ 3965
  • چون که اندر مرگ بیند صد وجود ** همچو پروانه بسوزاند وجود
  • شد هوای مرگ طوق صادقان ** که جهودان را بد این دم امتحان‌‌
  • در نبی فرمود کای قوم یهود ** صادقان را مرگ باشد گنج و سود
  • همچنان که آرزوی سود هست ** آرزوی مرگ بردن ز آن به است‌‌
  • ای جهودان بهر ناموس کسان ** بگذرانید این تمنا بر زبان‌‌ 3970
  • یک جهودی این قدر زهره نداشت ** چون محمد این علم را بر فراشت‌‌
  • گفت اگر رانید این را بر زبان ** یک یهودی خود نماند در جهان‌‌
  • پس یهودان مال بردند و خراج ** که مکن رسوا تو ما را ای سراج‌‌
  • این سخن را نیست پایانی پدید ** دست با من ده چو چشمت دوست دید
  • گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند، مانع کشتن تو آن شد
  • گفت امیر المؤمنین با آن جوان ** که به هنگام نبرد ای پهلوان‌‌ 3975
  • چون خدو انداختی در روی من ** نفس جنبید و تبه شد خوی من‌‌
  • نیم بهر حق شد و نیمی هوا ** شرکت اندر کار حق نبود روا
  • تو نگاریده‌‌ی کف مولاستی ** آن حقی کرده‌‌ی من نیستی‌‌
  • نقش حق را هم به امر حق شکن ** بر زجاجه‌‌ی دوست سنگ دوست زن‌‌
  • گبر این بشنید و نوری شد پدید ** در دل او تا که زناری برید 3980
  • گفت من تخم جفا می‌‌کاشتم ** من ترا نوعی دگر پنداشتم‌‌