English    Türkçe    فارسی   

1
396-445

  • رفته در صحرای بی‌‌چون جانشان ** روحشان آسوده و ابدانشان‌‌
  • وز صفیری باز دام اندر کشی ** جمله را در داد و در داور کشی‌‌
  • فالق الإصباح اسرافیل‌‌وار ** جمله را در صورت آرد ز ان دیار
  • روحهای منبسط را تن کند ** هر تنی را باز آبستن کند
  • اسب جانها را کند عاری ز زین ** سر النوم اخ الموت است این‌‌ 400
  • لیک بهر آن که روز آیند باز ** بر نهد بر پایشان بند دراز
  • تا که روزش واکشد ز ان مرغزار ** وز چراگاه آردش در زیر بار
  • کاش چون اصحاب کهف این روح را ** حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
  • تا از این طوفان بیداری و هوش ** وارهیدی این ضمیر چشم و گوش‌‌
  • ای بسی اصحاب کهف اندر جهان ** پهلوی تو پیش تو هست این زمان‌‌ 405
  • غار با او یار با او در سرود ** مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود
  • قصه‌‌ی دیدن خلیفه لیلی را
  • گفت لیلی را خلیفه کان توی ** کز تو مجنون شد پریشان و غوی‌‌
  • از دگر خوبان تو افزون نیستی ** گفت خامش چون تو مجنون نیستی‌‌
  • هر که بیدار است او در خواب‌‌تر ** هست بیداریش از خوابش بتر
  • چون به حق بیدار نبود جان ما ** هست بیداری چو در بندان ما 410
  • جان همه روز از لگدکوب خیال ** وز زیان و سود وز خوف زوال‌‌
  • نی صفا می‌‌ماندش نی لطف و فر ** نی به سوی آسمان راه سفر
  • خفته آن باشد که او از هر خیال ** دارد اومید و کند با او مقال‌‌
  • دیو را چون حور بیند او به خواب ** پس ز شهوت ریزد او با دیو آب‌‌
  • چون که تخم نسل را در شوره ریختا ** و به خویش آمد خیال از وی گریخت‌‌ 415
  • ضعف سر بیند از آن و تن پلید ** آه از آن نقش پدید ناپدید
  • مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌‌اش ** می‌‌دود بر خاک پران مرغ‌‌وش‌‌
  • ابلهی صیاد آن سایه شود ** می‌‌دود چندان که بی‌‌مایه شود
  • بی‌‌خبر کان عکس آن مرغ هواست ** بی‌‌خبر که اصل آن سایه کجاست‌‌
  • تیر اندازد به سوی سایه او ** ترکشش خالی شود از جستجو 420
  • ترکش عمرش تهی شد عمر رفت ** از دویدن در شکار سایه تفت‌‌
  • سایه‌‌ی یزدان چو باشد دایه‌‌اش ** وارهاند از خیال و سایه‌‌اش‌‌
  • سایه‌‌ی یزدان بود بنده‌‌ی خدا ** مرده او زین عالم و زنده‌‌ی خدا
  • دامن او گیر زودتر بی‌‌گمان ** تا رهی در دامن آخر زمان‌‌
  • کيف مد الظل نقش اولیاست ** کاو دلیل نور خورشید خداست‌‌ 425
  • اندر این وادی مرو بی‌‌این دلیل ** لا أحب الآفلین گو چون خلیل‌‌
  • رو ز سایه آفتابی را بیاب ** دامن شه شمس تبریزی بتاب‌‌
  • ره ندانی جانب این سور و عرس ** از ضیاء الحق حسام الدین بپرس‌‌
  • ور حسد گیرد ترا در ره گلو ** در حسد ابلیس را باشد غلو
  • کاو ز آدم ننگ دارد از حسد ** با سعادت جنگ دارد از حسد 430
  • ای خنک آن کش حسد همراه نیست ** عقبه‌‌ای زین صعب‌‌تر در راه نیست‌‌
  • این جسد خانه‌‌ی حسد آمد بدان ** از حسد آلوده باشد خاندان‌‌
  • گر جسد خانه‌‌ی حسد باشد و لیک ** آن جسد را پاک کرد الله نیک‌‌
  • طهرا بيتي بیان پاکی است ** گنج نور است ار طلسمش خاکی است‌‌
  • چون کنی بر بی‌‌جسد مکر و حسد ** ز آن حسد دل را سیاهیها رسد 435
  • خاک شو مردان حق را زیر پا ** خاک بر سر کن حسد را همچو ما
  • بیان حسد وزیر
  • آن وزیرک از حسد بودش نژاد ** تا به باطل گوش و بینی باد داد
  • بر امید آن که از نیش حسد ** زهر او در جان مسکینان رسد
  • هر کسی کاو از حسد بینی کند ** خویشتن بی‌‌گوش و بی‌‌بینی کند
  • بینی آن باشد که او بویی برد ** بوی او را جانب کویی برد 440
  • هر که بویش نیست بی‌‌بینی بود ** بوی آن بوی است کان دینی بود
  • چون که بویی برد و شکر آن نکرد ** کفر نعمت آمد و بینیش خورد
  • شکر کن مر شاکران را بنده باش ** پیش ایشان مرده شو پاینده باش‌‌
  • چون وزیر از ره زنی مایه مساز ** خلق را تو بر میاور از نماز
  • ناصح دین گشته آن کافر وزیر ** کرده او از مکر در لوزینه سیر 445
  • فهم کردن حاذقان نصارا مکر وزیر را