English    Türkçe    فارسی   

2
1049-1098

  • از کمال طالع و اقبال و بخت ** او ایازی بود و شه محمود وقت‏
  • روح او با روح شه در اصل خویش ** پیش از این تن بوده هم پیوند و خویش‏ 1050
  • کار آن دارد که پیش از تن بده ست ** بگذر از اینها که نو حادث شده ست‏
  • کار عارف راست کاو نه احول است ** چشم او بر کشتهای اول است‏
  • آن چه گندم کاشتندش و آن چه جو ** چشم او آن جاست روز و شب گرو
  • آنچ آبست است شب جز آن نزاد ** حیله‏ها و مکرها باد است باد
  • کی کند دل خوش به حیلتهای گش ** آن که بیند حیله‏ی حق بر سرش‏ 1055
  • او درون دام دامی می‏نهد ** جان تو نه این جهد نه آن جهد
  • گر بروید ور بریزد صد گیاه ** عاقبت بر روید آن کشته‏ی اله‏
  • کشت نو کارید بر کشت نخست ** این دوم فانی است و آن اول درست‏
  • تخم اول کامل و بگزیده است ** تخم ثانی فاسد و پوسیده است‏
  • افکن این تدبیر خود را پیش دوست ** گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست‏ 1060
  • کار آن دارد که حق افراشته ست ** آخر آن روید که اول کاشته ست‏
  • هر چه کاری از برای او بکار ** چون اسیر دوستی ای دوستدار
  • گرد نفس دزد و کار او مپیچ ** هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ‏
  • پیش از آن که روز دین پیدا شود ** نزد مالک دزد شب رسوا شود
  • رخت دزدیده به تدبیر و فنش ** مانده روز داوری بر گردنش‏ 1065
  • صد هزاران عقل با هم بر جهند ** تا به غیر دام او دامی نهند
  • دام خود را سخت‏تر یابند و بس ** کی نماید قوتی با باد خس‏
  • گر تو گویی فایده‏ی هستی چه بود ** در سؤالت فایده هست ای عنود
  • گر ندارد این سؤالت فایده ** چه شنویم این را عبث بی‏عایده‏
  • ور سؤالت را بسی فاییده‏هاست ** پس جهان بی‏فایده آخر چراست‏ 1070
  • ور جهان از یک جهت بی‏فایده ست ** از جهتهای دگر پر عایده ست‏
  • فایده‏ی تو گر مرا فاییده نیست ** مر ترا چون فایده ست از وی مه ایست‏
  • حسن یوسف عالمی را فایده ** گر چه بر اخوان عبث بد زایده‏
  • لحن داودی چنان محبوب بود ** لیک بر محروم بانگ چوب بود
  • آب نیل از آب حیوان بد فزون ** لیک بر محروم و منکر بود خون‏ 1075
  • هست بر مومن شهیدی زندگی ** بر منافق مردن است و ژندگی‏
  • چیست در عالم بگو یک نعمتی ** که نه محرومند از وی امتی‏
  • گاو و خر را فایده چه در شکر ** هست هر جان را یکی قوتی دگر
  • لیک گر آن قوت بر وی عارضی است ** پس نصیحت کردن او را رایضی است‏
  • چون کسی کاو از مرض گل داشت دوست ** گر چه پندارد که آن خود قوت اوست‏ 1080
  • قوت اصلی را فرامش کرده است ** روی در قوت مرض آورده است‏
  • نوش را بگذاشته سم خورده است ** قوت علت همچو چوبش کرده است‏
  • قوت اصلی بشر نور خداست ** قوت حیوانی مر او را ناسزاست‏
  • لیک از علت در این افتاد دل ** که خورد او روز و شب زین آب و گل‏
  • روی زرد و پای سست و دل سبک ** کو غذای و السما ذات الحبک‏ 1085
  • آن غذای خاصگان دولت است ** خوردن آن بی‏گلو و آلت است‏
  • شد غذای آفتاب از نور عرش ** مر حسود و دیو را از دود فرش‏
  • در شهیدان یرزقون فرمود حق ** آن غذا را نه دهان بد نه طبق‏
  • دل ز هر یاری غذایی می‏خورد ** دل ز هر علمی صفایی می‏برد
  • صورت هر آدمی چون کاسه‏ای است ** چشم از معنی او حساسه‏ای است‏ 1090
  • از لقای هر کسی چیزی خوری ** و ز قران هر قرین چیزی بری‏
  • چون ستاره با ستاره شد قرین ** لایق هر دو اثر زاید یقین‏
  • چون قران مرد و زن زاید بشر ** وز قران سنگ و آهن شد شرر
  • و ز قران خاک با بارانها ** میوه‏ها و سبزه و ریحانها
  • و ز قران سبزه‏ها با آدمی ** دل خوشی و بی‏غمی و خرمی‏ 1095
  • وز قران خرمی با جان ما ** می‏بزاید خوبی و احسان ما
  • قابل خوردن شود اجسام ما ** چون بر آید از تفرج کام ما
  • سرخ رویی از قران خون بود ** خون ز خورشید خوش گلگون بود