English    Türkçe    فارسی   

2
127-176

  • آتش اندر زن به گرگان چون سپند ** ز آن که آن گرگان عدوی یوسفند
  • جان بابا گویدت ابلیس هین ** تا به دم بفریبدت دیو لعین‏
  • این چنین تلبیس با بابات کرد ** آدمی را این سیه رخ مات کرد
  • بر سر شطرنج چست است این غراب ** تو مبین بازی به چشم نیم خواب‏ 130
  • ز آن که فرزین بندها داند بسی ** که بگیرد در گلویت چون خسی‏
  • در گلو ماند خس او سالها ** چیست آن خس مهر جاه و مالها
  • مال خس باشد چو هست ای بی‏ثبات ** در گلویت مانع آب حیات‏
  • گر برد مالت عدوی پر فنی ** ره زنی را برده باشد ره زنی‏
  • دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر
  • دزدکی از مارگیری مار برد ** ز ابلهی آن را غنیمت می‏شمرد 135
  • وارهید آن مارگیر از زخم مار ** مار کشت آن دزد او را زار زار
  • مارگیرش دید پس بشناختش ** گفت از جان مار من پرداختش‏
  • در دعا می‏خواستی جانم از او ** کش بیابم مار بستانم از او
  • شکر حق را کان دعا مردود شد ** من زیان پنداشتم آن سود شد
  • بس دعاها کان زیان است و هلاک ** وز کرم می‏نشنود یزدان پاک‏ 140
  • التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوانها را از او
  • گشت با عیسی یکی ابله رفیق ** استخوانها دید در حفره‏ی عمیق‏
  • گفت ای همراه آن نام سنی ** که بدان تو مرده را زنده کنی
  • مر مرا آموز تا احسان کنم ** استخوانها را بدان با جان کنم
  • گفت خامش کن که آن کار تو نیست ** لایق انفاس و گفتار تو نیست‏
  • کان نفس خواهد ز باران پاک‏تر ** وز فرشته در روش دراک‏تر 145
  • عمرها بایست تا دم پاک شد ** تا امین مخزن افلاک شد
  • خود گرفتی این عصا در دست راست ** دست را دستان موسی از کجاست‏
  • گفت اگر من نیستم اسرار خوان ** هم تو بر خوان نام را بر استخوان‏
  • گفت عیسی یا رب این اسرار چیست ** میل این ابله در این بیگار چیست‏
  • چون غم خود نیست این بیمار را ** چون غم جان نیست این مردار را 150
  • مرده‏ی خود را رها کرده ست او ** مرده‏ی بیگانه را جوید رفو
  • گفت حق ادبارگر ادبار جوست ** خار روییده جزای کشت اوست‏
  • آن که تخم خار کارد در جهان ** هان و هان او را مجو در گلستان‏
  • گر گلی گیرد به کف خاری شود ** ور سوی یاری رود ماری شود
  • کیمیای زهر و مار است آن شقی ** بر خلاف کیمیای متقی‏ 155
  • اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لاحول گفتن خادم
  • صوفیی می‏گشت در دور افق ** تا شبی در خانقاهی شد قنق‏
  • یک بهیمه داشت در آخر ببست ** او به صدر صفه با یاران نشست‏
  • پس مراقب گشت با یاران خویش ** دفتری باشد حضور یار بیش‏
  • دفتر صوفی سواد حرف نیست ** جز دل اسپید همچون برف نیست‏
  • زاد دانشمند آثار قلم ** زاد صوفی چیست آثار قدم‏ 160
  • همچو صیادی سوی اشکار شد ** گام آهو دید بر آثار شد
  • چند گاهش گام آهو در خور است ** بعد از آن خود ناف آهو رهبر است‏
  • چون که شکر گام کرد و ره برید ** لاجرم ز آن گام در کامی رسید
  • رفتن یک منزلی بر بوی ناف ** بهتر از صد منزل گام و طواف‏
  • آن دلی کاو مطلع مهتابهاست ** بهر عارف فتحت ابوابهاست‏ 165
  • با تو دیوار است و با ایشان در است ** با تو سنگ و با عزیزان گوهر است‏
  • آن چه تو در آینه بینی عیان ** پیر اندر خشت بیند بیش از آن‏
  • پیر ایشان‏اند کاین عالم نبود ** جان ایشان بود در دریای جود
  • پیش از این تن عمرها بگذاشتند ** پیشتر از کشت بر برداشتند
  • پیشتر از نقش جان پذرفته‏اند ** پیشتر از بحر درها سفته‏اند 170
  • مشورت می‏رفت در ایجاد خلق ** جانشان در بحر قدرت تا به حلق‏
  • چون ملایک مانع آن می‏شدند ** بر ملایک خفیه خنبک می‏زدند
  • مطلع بر نقش هر که هست شد ** پیش از آن کاین نفس کل پا بست شد
  • پیشتر ز افلاک کیوان دیده‏اند ** پیشتر از دانه‏ها نان دیده‏اند
  • بی‏دماغ و دل پر از فکرت بدند ** بی‏سپاه و جنگ بر نصرت زدند 175
  • آن عیان نسبت به ایشان فکرت است ** ور نه خود نسبت به دوران رویت است‏