English    Türkçe    فارسی   

2
1430-1479

  • دوستان در قصه‏ی ذو النون شدند ** سوی زندان و در آن رایی زدند 1430
  • کاین مگر قاصد کند یا حکمتی است ** او در این دین قبله‏ای و آیتی است‏
  • دور دور از عقل چون دریای او ** تا جنون باشد سفه فرمای او
  • حاش لله از کمال جاه او ** کابر بیماری بپوشد ماه او
  • او ز شر عامه اندر خانه شد ** او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
  • او ز عار عقل کند تن پرست ** قاصدا رفته ست و دیوانه شده ست‏ 1435
  • که ببندیدم قوی و ز ساز گاو ** بر سر و پشتم بزن وین را مکاو
  • تا ز زخم لخت یابم من حیات ** چون قتیل از گاو موسی ای ثقات‏
  • تا ز زخم لخت گاوی خوش شوم ** همچو کشته‏ی گاو موسی گش شوم‏
  • زنده شد کشته ز زخم دم گاو ** همچو مس از کیمیا شد زر ساو
  • کشته بر جست و بگفت اسرار را ** وا نمود آن زمره‏ی خون‏خوار را 1440
  • گفت روشن کاین جماعت کشته‏اند ** کاین زمان در خصمی‏ام آشفته‏اند
  • چون که کشته گردد این جسم گران ** زنده گردد هستی اسرار دان‏
  • جان او بیند بهشت و نار را ** باز داند جمله‏ی اسرار را
  • وا نماید خونیان دیو را ** وا نماید دام خدعه و ریو را
  • گاو کشتن هست از شرط طریق ** تا شود از زخم دمش جان مفیق‏ 1445
  • گاو نفس خویش را زوتر بکش ** تا شود روح خفی زنده و بهش‏
  • رجوع به حکایت ذو النون‏
  • چون رسیدند آن نفر نزدیک او ** بانگ بر زد هی کیانید اتقوا
  • با ادب گفتند ما از دوستان ** بهر پرسش آمدیم اینجا به جان‏
  • چونی ای دریای عقل ذو فنون ** این چه بهتان است بر عقلت جنون‏
  • دود گلخن کی رسد در آفتاب ** چون شود عنقا شکسته از غراب‏ 1450
  • وامگیر از ما بیان کن این سخن ** ما محبانیم با ما این مکن‏
  • مر محبان را نشاید دور کرد ** یا به رو پوش و دغل مغرور کرد
  • راز را اندر میان آور شها ** رو مکن در ابر پنهانی مها
  • ما محب و صادق و دل خسته‏ایم ** در دو عالم دل به تو در بسته‏ایم‏
  • فحش آغازید و دشنام از گزاف ** گفت او دیوانگانه زی و قاف‏ 1455
  • بر جهید و سنگ پران کرد و چوب ** جملگی بگریختند از بیم کوب‏
  • قهقهه خندید و جنبانید سر ** گفت باد ریش این یاران نگر
  • دوستان بین، کو نشان دوستان ** دوستان را رنج باشد همچو جان‏
  • کی کران گیرد ز رنج دوست دوست ** رنج مغز و دوستی آن را چو پوست‏
  • نه نشان دوستی شد سر خوشی ** در بلا و آفت و محنت کشی‏ 1460
  • دوست همچون زر بلا چون آتش است ** زر خالص در دل آتش خوش است‏
  • امتحان کردن خواجه‏ی لقمان زیرکی لقمان را
  • نه که لقمان را که بنده‏ی پاک بود ** روز و شب در بندگی چالاک بود
  • خواجه‏اش می‏داشتی در کار پیش ** بهترش دیدی ز فرزندان خویش‏
  • ز انکه لقمان گر چه بنده زاد بود ** خواجه بود و از هوا آزاد بود
  • گفت شاهی شیخ را اندر سخن ** چیزی از بخشش ز من درخواست کن‏ 1465
  • گفت ای شه شرم ناید مر ترا ** که چنین گویی مرا زین برتر آ
  • من دو بنده دارم و ایشان حقیر ** و آن دو بر تو حاکمانند و امیر
  • گفت شه آن دو چه‏اند این زلت است ** گفت آن یک خشم و دیگر شهوت است‏
  • شاه آن دان کاو ز شاهی فارغ است ** بی‏مه و خورشید نورش بازغ است‏
  • مخزن آن دارد که مخزن ذات اوست ** هستی او دارد که با هستی عدوست‏ 1470
  • خواجه‏ی لقمان به ظاهر خواجه‏وش ** در حقیقت بنده، لقمان خواجه‏اش‏
  • در جهان باژگونه زین بسی است ** در نظرشان گوهری کم از خسی است‏
  • مر بیابان را مفازه نام شد ** نام و رنگی عقلشان را دام شد
  • یک گره را خود معرف جامه است ** در قبا گویند کاو از عامه است‏
  • یک گره را ظاهر سالوس زهد ** نور باید تا بود جاسوس زهد 1475
  • نور باید پاک از تقلید و غول ** تا شناسد مرد را بی‏فعل و قول‏
  • در رود در قلب او از راه عقل ** نقد او بیند نباشد بند نقل‏
  • بندگان خاص علام الغیوب ** در جهان جان جواسیس القلوب‏
  • در درون دل در آید چون خیال ** پیش او مکشوف باشد سر حال‏