English    Türkçe    فارسی   

2
1516-1565

  • از خوشی که خورد داد او را دوم ** تا رسید آن گرچها تا هفدهم‏
  • ماند گرچی گفت این را من خورم ** تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم‏
  • او چنین خوش می‏خورد کز ذوق او ** طبعها شد مشتهی و لقمه جو
  • چون بخورد از تلخیش آتش فروخت ** هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت‏
  • ساعتی بی‏خود شد از تلخی آن ** بعد از آن گفتش که ای جان و جهان‏ 1520
  • نوش چون کردی تو چندین زهر را ** لطف چون انگاشتی این قهر را
  • این چه صبر است این صبوری از چه روست ** یا مگر پیش تو این جانت عدوست‏
  • چون نیاوردی به حیلت حجتی ** که مرا عذری است بس کن ساعتی‏
  • گفت من از دست نعمت بخش تو ** خورده‏ام چندان که از شرمم دو تو
  • شرمم آمد که یکی تلخ از کفت ** من ننوشم ای تو صاحب معرفت‏ 1525
  • چون همه اجزام از انعام تو ** رسته‏اند و غرق دانه و دام تو
  • گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد ** خاک صد ره بر سر اجزام باد
  • لذت دست شکر بخشت بداشت ** اندر این بطیخ تلخی کی گذاشت‏
  • از محبت تلخها شیرین شود ** از محبت مسها زرین شود
  • از محبت دردها صافی شود ** از محبت دردها شافی شود 1530
  • از محبت مرده زنده می‏کنند ** از محبت شاه بنده می‏کنند
  • این محبت هم نتیجه‏ی دانش است ** کی گزافه بر چنین تختی نشست‏
  • دانش ناقص کجا این عشق زاد ** عشق زاید ناقص اما بر جماد
  • بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید ** از صفیری بانگ محبوبی شنید
  • دانش ناقص نداند فرق را ** لاجرم خورشید داند برق را 1535
  • چون که ملعون خواند ناقص را رسول ** بود در تاویل نقصان عقول‏
  • ز انکه ناقص تن بود مرحوم رحم ** نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم‏
  • نقص عقل است آن که بد رنجوری است ** موجب لعنت سزای دوری است‏
  • ز انکه تکمیل خردها دور نیست ** لیک تکمیل بدن مقدور نیست‏
  • کفر و فرعونی هر گبر بعید ** جمله از نقصان عقل آمد پدید 1540
  • بهر نقصان بدن آمد فرج ** در نبی که ما علی الاعمی حرج‏
  • برق آفل باشد و بس بی‏وفا ** آفل از باقی ندانی بی‏صفا
  • برق خندد بر که می‏خندد بگو ** بر کسی که دل نهد بر نور او
  • نورهای چرخ ببریده پی است ** آن چو لا شرقی و لا غربی کی است‏
  • برق را چون یخطف الأبصار دان ** نور باقی را همه انصار دان‏ 1545
  • بر کف دریا فرس را راندن ** نامه‏ای در نور برقی خواندن‏
  • از حریصی عاقبت نادیدن است ** بر دل و بر عقل خود خندیدن است‏
  • عاقبت بین است عقل از خاصیت ** نفس باشد کاو نبیند عاقبت‏
  • عقل کاو مغلوب نفس او نفس شد ** مشتری مات زحل شد نحس شد
  • هم درین نحسی بگردان این نظر ** در کسی که کرد نحست درنگر 1550
  • آن نظر که بنگرد این جر و مد ** او ز نحسی سوی سعدی نقب زد
  • ز آن همی‏گرداندت حالی به حال ** ضد به ضد پیدا کنان در انتقال‏
  • تا که خوفت زاید از ذات الشمال ** لذت ذات الیمین یرجی الرجال‏
  • تا دو پر باشی که مرغ یک پره ** عاجز آید از پریدن ای سره‏
  • یا رها کن تا نیایم در کلام ** یا بده دستور تا گویم تمام‏ 1555
  • ور نه این خواهی نه آن فرمان تراست ** کس چه داند مر ترا مقصد کجاست‏
  • جان ابراهیم باید تا به نور ** بیند اندر نار فردوس و قصور
  • پایه پایه بر رود بر ماه و خور ** تا نماند همچو حلقه بند در
  • چون خلیل از آسمان هفتمین ** بگذرد که لا أحب الآفلین‏
  • این جهان تن غلط انداز شد ** جز مر آن را کاو ز شهوت باز شد 1560
  • تتمه‏ی حسد آن حشم بر آن غلام خاص‏
  • قصه‏ی شاه و امیران و حسد ** بر غلام خاص و سلطان خرد
  • دور ماند از جر جرار کلام ** باز باید گشت و کرد آن را تمام‏
  • باغبان ملک با اقبال و بخت ** چون درختی را نداند از درخت‏
  • آن درختی را که تلخ و رد بود ** و آن درختی که یکش هفصد بود
  • کی برابر دارد اندر تربیت ** چون ببیندشان به چشم عاقبت‏ 1565