English    Türkçe    فارسی   

2
174-223

  • پیشتر ز افلاک کیوان دیده‏اند ** پیشتر از دانه‏ها نان دیده‏اند
  • بی‏دماغ و دل پر از فکرت بدند ** بی‏سپاه و جنگ بر نصرت زدند 175
  • آن عیان نسبت به ایشان فکرت است ** ور نه خود نسبت به دوران رویت است‏
  • فکرت از ماضی و مستقبل بود ** چون از این دو رست مشکل حل شود
  • روح از انگور می را دیده است ** روح از معدوم شی را دیده است‏
  • دیده چون بی‏کیف هر با کیف را ** دیده پیش از کان صحیح و زیف را
  • پیشتر از خلقت انگورها ** خورده می‏ها و نموده شورها 180
  • در تموز گرم می‏بینند دی ** در شعاع شمس می‏بینند فی‏
  • در دل انگور می را دیده‏اند ** در فنای محض شی را دیده‏اند
  • آسمان در دور ایشان جرعه نوش ** آفتاب از جودشان زربفت‌پوش‏
  • چون از ایشان مجتمع بینی دو یار ** هم یکی باشند و هم ششصد هزار
  • بر مثال موجها اعدادشان ** در عدد آورده باشد بادشان‏ 185
  • مفترق شد آفتاب جانها ** در درون روزن ابدان ما
  • چون نظر در قرص داری خود یکی است ** و آن که شد محجوب ابدان در شکی است‏
  • تفرقه در روح حیوانی بود ** نفس واحد روح انسانی بود
  • چون که حق رش علیهم نوره ** مفترق هرگز نگردد نور او
  • یک زمان بگذار ای همره ملال ** تا بگویم وصف خالی ز آن جمال‏ 190
  • در بیان ناید جمال حال او ** هر دو عالم چیست عکس خال او
  • چون که من از خال خوبش دم زنم ** نطق می‏خواهد که بشکافد تنم‏
  • همچو موری اندر این خرمن خوشم ** تا فزون از خویش باری می‏کشم‏
  • بسته شدن تقریر معنی حکایت به سبب میل مستمع به استماع ظاهر صورت حکایت‏
  • کی گذارد آن که رشک روشنی است ** تا بگویم آن چه فرض و گفتنی است‏
  • بحر کف پیش آرد و سدی کند ** جر کند و ز بعد جر مدی کند 195
  • این زمان بشنو چه مانع شد مگر ** مستمع را رفت دل جای دگر
  • خاطرش شد سوی صوفی قنق ** اندر آن سودا فرو شد تا عنق‏
  • لازم آمد باز رفتن زین مقال ** سوی آن افسانه بهر وصف حال‏
  • صوفی آن صورت مپندار ای عزیز ** همچو طفلان تا کی از جوز و مویز
  • جسم ما جوز و مویز است ای پسر ** گر تو مردی زین دو چیز اندر گذر 200
  • ور تو اندر نگذری اکرام حق ** بگذراند مر ترا از نه طبق‏
  • بشنو اکنون صورت افسانه را ** لیک هین از که جدا کن دانه را
  • .
  • حلقه‌ای آن صوفیان مستفید ** چون که در وجد و طرب آخر رسید
  • خوان بیاوردند بهر میهمان ** از بهیمه یاد آورد آن زمان‏
  • گفت خادم را که در آخر برو ** راست کن بهر بهیمه کاه و جو 205
  • گفت لا حول این چه افزون گفتن است ** از قدیم این کارها کار من است‏
  • گفت تر کن آن جوش را از نخست ** کان خر پیر است و دندانهاش سست‏
  • گفت لاحول این چه می‏گویی مها ** از من آموزند این ترتیبها
  • گفت پالانش فرو نه پیش پیش ** داروی منبل بنه بر پشت ریش‏
  • گفت لاحول آخر ای حکمت گزار ** جنس تو مهمانم آمد صد هزار 210
  • جمله راضی رفته‏اند از پیش ما ** هست مهمان جان ما و خویش ما
  • گفت آبش ده و لیکن شیر گرم ** گفت لاحول از توام بگرفت شرم‏
  • گفت اندر جو تو کمتر کاه کن ** گفت لاحول این سخن کوتاه کن‏
  • گفت جایش را بروب از سنگ و پشک ** ور بود تر ریز بر وی خاک خشک‏
  • گفت لاحول ای پدر لاحول کن ** با رسول اهل کمتر گو سخن‏ 215
  • گفت بستان شانه پشت خر بخار ** گفت لاحول ای پدر شرمی بدار
  • خادم این گفت و میان را بست چست ** گفت رفتم کاه و جو آرم نخست‏
  • رفت و از آخر نکرد او هیچ یاد ** خواب خرگوشی بدان صوفی بداد
  • رفت خادم جانب اوباش چند ** کرد بر اندرز صوفی ریش‏خند
  • صوفی از ره مانده بود و شد دراز ** خوابها می‏دید با چشم فراز 220
  • کان خرش در چنگ گرگی مانده بود ** پاره‏ها از پشت و رانش می‏ربود
  • گفت لاحول این چه مالیخولیاست ** ای عجب آن خادم مشفق کجاست‏
  • باز می‏دید آن خرش در راه رو ** گه به چاهی می‏فتاد و گه به گو