English    Türkçe    فارسی   

2
2302-2351

  • تا به پای خویش باشند آمده ** آن فلیوان جانب آتش‏کده‏
  • کاه برگی می‏نماید تا تو زود ** پف کنی کاو را برانی از وجود
  • هین که آن که کوهها بر کنده است ** زو جهان گریان و او در خنده است‏
  • می‏نماید تا به کعب این آب جو ** صد چو عاج ابن عنق شد غرق او 2305
  • می‏نماید موج خونش تل مشک ** می‏نماید قعر دریا خاک خشک‏
  • خشک دید آن بحر را فرعون کور ** تا در او راند از سر مردی و زور
  • چون در آید در تگ دریا بود ** دیده‏ی فرعون کی بینا بود
  • دیده بینا از لقای حق شود ** حق کجا هم راز هر احمق شود
  • قند بیند خود شود زهر قتول ** راه بیند خود بود آن بانگ غول‏ 2310
  • ای فلک در فتنه‏ی آخر زمان ** تیز می‏گردی بده آخر زمان‏
  • خنجر تیزی تو اندر قصد ما ** نیش زهر آلوده‏ای در فصد ما
  • ای فلک از رحم حق آموز رحم ** بر دل موران مزن چون مار زخم‏
  • حق آن که چرخه‏ی چرخ ترا ** کرد گردان بر فراز این سرا
  • که دگرگون گردی و رحمت کنی ** پیش از آن که بیخ ما را بر کنی‏ 2315
  • حق آن که دایگی کردی نخست ** تا نهال ما ز آب و خاک رست‏
  • حق آن شه که ترا صاف آفرید ** کرد چندان مشعله در تو پدید
  • آن چنان معمور و باقی داشتت ** تا که دهری از ازل پنداشتت‏
  • شکر دانستیم آغاز ترا ** انبیا گفتند آن راز ترا
  • آدمی داند که خانه حادث است ** عنکبوتی نه که در وی عابث است‏ 2320
  • پشه کی داند که این باغ از کی است ** کاو بهاران زاد و مرگش در دی است‏
  • کرم کاندر چوب زاید سست حال ** کی بداند چوب را وقت نهال‏
  • ور بداند کرم از ماهیتش ** عقل باشد کرم باشد صورتش‏
  • عقل خود را می‏نماید رنگها ** چون پری دور است از آن فرسنگ‏ها
  • از ملک بالاست چه جای پری ** تو مگس پری به پستی می‏پری‏ 2325
  • گر چه عقلت سوی بالا می‏پرد ** مرغ تقلیدت به پستی می‏چرد
  • علم تقلیدی وبال جان ماست ** عاریه ست و ما نشسته کان ماست‏
  • زین خرد جاهل همی باید شدن ** دست در دیوانگی باید زدن‏
  • هر چه بینی سود خود ز آن می‏گریز ** زهر نوش و آب حیوان را بریز
  • هر که بستاند ترا دشنام ده ** سود و سرمایه به مفلس وام ده‏ 2330
  • ایمنی بگذار و جای خوف باش ** بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش‏
  • آزمودم عقل دور اندیش را ** بعد از این دیوانه سازم خویش را
  • عذر گفتن دلقک با سید که چرا فاحشه را نکاح کرد
  • گفت با دلقک شبی سید اجل ** قحبه‏ای را خواستی تو از عجل‏
  • با من این را باز می‏بایست گفت ** تا یکی مستور کردیمیت جفت‏
  • گفت نه مستور صالح خواستم ** قحبه گشتند و ز غم تن کاستم‏ 2335
  • خواستم این قحبه را بی‏معرفت ** تا ببینم چون شود این عاقبت‏
  • عقل را من آزمودم هم بسی ** زین سپس جویم جنون را مغرسی‏
  • به حیلت در سخن آوردن سائل آن بزرگ را که خود را دیوانه ساخته بود
  • آن یکی می‏گفت خواهم عاقلی ** مشورت آرم بدو در مشکلی‏
  • آن یکی گفتش که اندر شهر ما ** نیست عاقل جز که آن مجنون‏نما
  • بر نیی گشته سواره نک فلان ** می‏دواند در میان کودکان‏ 2340
  • صاحب رای است و آتش پاره‏ای ** آسمان قدر است و اختر باره‏ای‏
  • فر او کروبیان را جان شده ست ** او در این دیوانگی پنهان شده ست‏
  • لیک هر دیوانه را جان نشمری ** سر منه گوساله را چون سامری‏
  • چون ولیی آشکارا با تو گفت ** صد هزاران غیب و اسرار نهفت‏
  • مر ترا آن فهم و آن دانش نبود ** واندانستی تو سرگین را ز عود 2345
  • از جنون خود را ولی چون پرده ساخت ** مر و را ای کور کی خواهی شناخت‏
  • گر ترا باز است آن دیده‏ی یقین ** زیر هر سنگی یکی سرهنگ بین‏
  • پیش آن چشمی که باز و رهبر است ** هر گلیمی را کلیمی در بر است‏
  • مر ولی را هم ولی شهره کند ** هر که را او خواست با بهره کند
  • کس نداند از خرد او را شناخت ** چون که او مر خویش را دیوانه ساخت‏ 2350
  • چون بدزدد دزد بینایی ز کور ** هیچ یابد دزد را او در عبور