English    Türkçe    فارسی   

2
237-286

  • خر همه شب ذکر می‏کرد ای اله ** جو رها کردم کم از یک مشت کاه‏
  • با زبان حال می‏گفت ای شیوخ ** رحمتی که سوختم زین خام شوخ‏
  • آن چه آن خر دید از رنج و عذاب ** مرغ خاکی بیند اندر سیل آب‏
  • بس به پهلو گشت آن شب تا سحر ** آن خر بی‏چاره از جوع البقر 240
  • روز شد خادم بیامد بامداد ** زود پالان جست بر پشتش نهاد
  • خر فروشانه دو سه زخمش بزد ** کرد با خر آن چه ز آن سگ می‏سزد
  • خر جهنده گشت از تیزی نیش ** کو زبان تا خر بگوید حال خویش‏
  • گمان بردن کاروانیان که بهمیه‌ای صوفی رنجور است
  • چون که صوفی بر نشست و شد روان ** رو در افتادن گرفت او هر زمان‏
  • هر زمانش خلق بر می‏داشتند ** جمله رنجورش همی‏پنداشتند 245
  • آن یکی گوشش همی‏پیچید سخت ** و آن دگر در زیر گامش جست لخت‏
  • و آن دگر در نعل او می‏جست سنگ ** و آن دگر در چشم او می‏دید زنگ‏
  • باز می‏گفتند ای شیخ این ز چیست ** دی نمی‏گفتی که شکر این خر قوی است‏
  • گفت آن خر کاو به شب لاحول خورد ** جز بدین شیوه نداند راه کرد
  • چون که قوت خر به شب لاحول بود ** شب مسبح بود و روز اندر سجود 250
  • آدمی خوارند اغلب مردمان ** از سلام علیک‏شان کم جو امان‏
  • خانه‏ی دیو است دلهای همه ** کم پذیر از دیو مردم دمدمه‏
  • از دم دیو آن که او لاحول خورد ** هم چو آن خر در سر آید در نبرد
  • هر که در دنیا خورد تلبیس دیو ** و ز عدوی دوست رو تعظیم و ریو
  • در ره اسلام و بر پول صراط ** در سر آید همچو آن خر از خباط 255
  • عشوه‏های یار بد منیوش هین ** دام بین ایمن مرو تو بر زمین‏
  • صد هزار ابلیس لاحول آر بین ** آدما ابلیس را در مار بین‏
  • دم دهد گوید ترا ای جان و دوست ** تا چو قصابی کشد از دوست پوست‏
  • دم دهد تا پوستت بیرون کشد ** وای او کز دشمنان آفیون چشد
  • سر نهد بر پای تو قصاب‏وار ** دم دهد تا خونت ریزد زار زار 260
  • همچو شیری صید خود را خویش کن ** ترک عشوه‏ی اجنبی و خویش کن‏
  • همچو خادم دان مراعات خسان ** بی‏کسی بهتر ز عشوه‏ی ناکسان‏
  • در زمین مردمان خانه مکن ** کار خود کن کار بیگانه مکن‏
  • کیست بیگانه تن خاکی تو ** کز برای اوست غمناکی تو
  • تا تو تن را چرب و شیرین می‏دهی ** جوهر خود را نبینی فربهی‏ 265
  • گر میان مشک تن را جا شود ** روز مردن گند او پیدا شود
  • مشک را بر تن مزن بر دل بمال ** مشک چه بود نام پاک ذو الجلال‏
  • آن منافق مشک بر تن می‏نهد ** روح را در قعر گلخن می‏نهد
  • بر زبان نام حق و در جان او ** گندها از فکر بی‏ایمان او
  • ذکر با او همچو سبزه گلخن است ** بر سر مبرز گلست و سوسن است 270
  • آن نبات آن جا یقین عاریت است ** جای آن گل مجلس است و عشرت است‏
  • طیبات آید به سوی طیبین ** للخبیثین الخبیثات است هین‏
  • کین مدار آنها که از کین گمرهند ** گورشان پهلوی کین داران نهند
  • اصل کینه دوزخ است و کین تو ** جزو آن کل است و خصم دین تو
  • چون تو جزو دوزخی پس هوش دار ** جزو سوی کل خود گیرد قرار 275
  • تلخ با تلخان یقین ملحق شود ** کی دم باطل قرین حق شود
  • ای برادر تو همان اندیشه‏ای ** ما بقی تو استخوان و ریشه‏ای‏
  • گر گل است اندیشه‏ی تو گلشنی ** ور بود خاری تو هیمه‏ی گلخنی‏
  • گر گلابی، بر سر و جیبت زنند ** ور تو چون بولی برونت افکنند
  • طبله‏ها در پیش عطاران ببین ** جنس را با جنس خود کرده قرین‏ 280
  • جنسها با جنسها آمیخته ** زین تجانس زینتی انگیخته‏
  • گر در آمیزند عود و شکرش ** بر گزیند یک یک از یکدیگرش‏
  • طبله‏ها بشکست و جانها ریختند ** نیک و بد در همدگر آمیختند
  • حق فرستاد انبیا را با ورق ** تا گزید این دانه‌ها را بر طبق
  • پیش از ایشان ما همه یکسان بدیم ** کس ندانستی که ما نیک و بدیم‏ 285
  • قلب و نیکو در جهان بودی روان ** چون همه شب بود و ما چون شب روان‏