English    Türkçe    فارسی   

2
3291-3340

  • چه تعلق آن معانی را به جسم ** چه تعلق فهم اشیا را به اسم‏
  • لفظ چون وکرست و معنی طایر است ** جسم جوی و روح آب سایر است‏
  • او روان است و تو گویی واقف است ** او دوان است و تو گویی عاکف است‏
  • گر نبینی سیر آب از خاکها ** چیست بر وی نو به نو خاشاکها
  • هست خاشاک تو صورتهای فکر ** نو به نو در می‏رسد اشکال بکر 3295
  • روی آب جوی فکر اندر روش ** نیست بی‏خاشاک محبوب و وحش‏
  • قشرها بر روی این آب روان ** از ثمار باغ غیبی شد دوان‏
  • قشرها را مغز اندر باغ جو ** ز انکه آب از باغ می‏آید به جو
  • گر نبینی رفتن آب حیات ** بنگر اندر جوی و این سیر نبات‏
  • آب چون انبه‏تر آید در گذر ** زو کند قشر صور زوتر گذر 3300
  • چون به غایت تیز شد این جو روان ** غم نپاید در ضمیر عارفان‏
  • چون به غایت ممتلی بود و شتاب ** پس نگنجید اندر او الا که آب‏
  • طعنه زدن بیگانه ای در شیخ و جواب گفتن مرید شیخ او را
  • آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد ** کاو بد است و نیست بر راه رشاد
  • شارب خمر است و سالوس و خبیث ** مر مریدان را کجا باشد مغیث‏
  • آن یکی گفتش ادب را هوش دار ** خرد نبود این چنین ظن بر کبار 3305
  • دور از او و دور از آن اوصاف او ** که ز سیلی تیره گردد صاف او
  • این چنین بهتان منه بر اهل حق ** این خیال تست بر گردان ورق‏
  • این نباشد ور بود ای مرغ خاک ** بحر قلزم را ز مرداری چه باک‏
  • نیست دون القلتین و حوض خرد ** کی تواند قطره‏ایش از کار برد
  • آتش ابراهیم را نبود زیان ** هر که نمرودی است گو می‏ترس از آن‏ 3310
  • نفس نمرود است و عقل و جان خلیل ** روح در عین است و نفس اندر دلیل‏
  • این دلیل راه رهرو را بود ** کاو به هر دم در بیابان گم شود
  • واصلان را نیست جز چشم و چراغ ** از دلیل و راهشان باشد فراغ‏
  • گر دلیلی گفت آن مرد وصال ** گفت بهر فهم اصحاب جدال‏
  • بهر طفل نو پدر تی‏تی کند ** گر چه عقلش هندسه‏ی گیتی کند 3315
  • کم نگردد فضل استاد از علو ** گر الف چیزی ندارد گوید او
  • از پی تعلیم آن بسته دهن ** از زبان خود برون باید شدن‏
  • در زبان او بباید آمدن ** تا بیاموزد ز تو او علم و فن‏
  • پس همه خلقان چو طفلان وی‏اند ** لازم است این پیر را در وقت پند
  • کفر را حد است و اندازه بدان ** شیخ و نور شیخ را نبود کران‏ 3320
  • پیش بی‏حد هر چه محدود است لاست ** کل شی‏ء غیر وجه الله فناست‏
  • کفر و ایمان نیست آن جایی که اوست ** انکه او مغز است و این دو رنگ و پوست‏
  • این فناها پرده‏ی آن وجه گشت ** چون چراغ خفیه اندر زیر طشت‏
  • پس سر این تن حجاب آن سر است ** پیش آن سر این سر تن کافر است‏
  • کیست کافر غافل از ایمان شیخ ** چیست مرده بی‏خبر از جان شیخ‏ 3325
  • جان نباشد جز خبر در آزمون ** هر که را افزون خبر جانش فزون‏
  • جان ما از جان حیوان بیشتر ** از چه ز آن رو که فزون دارد خبر
  • پس فزون از جان ما جان ملک ** کاو منزه شد ز حس مشترک‏
  • و ز ملک جان خداوندان دل ** باشد افزون تو تحیر را بهل‏
  • ز آن سبب آدم بود مسجودشان ** جان او افزون‏تر است از بودشان‏ 3330
  • ور نه بهتر را سجود دون‏تری ** امر کردن هیچ نبود در خوری‏
  • کی پسندد عدل و لطف کردگار ** که گلی سجده کند در پیش خار
  • جان چو افزون شد گذشت از انتها ** شد مطیعش جان جمله‏ی چیزها
  • مرغ و ماهی و پری و آدمی ** ز انکه او بیش است و ایشان در کمی‏
  • ماهیان سوزنگر دلقش شوند ** سوزنان را رشته‏ها تابع بوند 3335
  • بقیه‏ی قصه‏ی ابراهیم ادهم بر لب آن دریا
  • چون نفاذ امر شیخ آن میر دید ** ز آمد ماهی شدش و جدی پدید
  • گفت اه ماهی ز پیران آگه است ** شه تنی را کاو لعین درگه است‏
  • ماهیان از پیر آگه ما بعید ** ما شقی زین دولت و ایشان سعید
  • سجده کرد و رفت گریان و خراب ** گشت دیوانه ز عشق فتح باب‏
  • پس تو ای ناشسته رو در چیستی ** در نزاع و در حسد با کیستی‏ 3340