English    Türkçe    فارسی   

2
3361-3410

  • می‏گوند این جایگه کفتار نیست ** از برون جویید کاندر غار نیست‏
  • این همی‏گویند و بندش می‏نهند ** او همی‏گوید ز من بی‏آگهند
  • گر ز من آگاه بودی این عدو ** کی ندا کردی که آن کفتار کو
  • دعوی‏کردن آن شخص که خدای تعالی مرا نمی‏گیرد به گناه و جواب گفتن شعیب علیه السلام مر او را
  • آن یکی می‏گفت در عهد شعیب ** که خدا از من بسی دیده ست عیب‏
  • چند دید از من گناه و جرمها ** و ز کرم یزدان نمی‏گیرد مرا 3365
  • حق تعالی گفت در گوش شعیب ** در جواب او فصیح از راه غیب‏
  • که بگفتی چند کردم من گناه ** و ز کرم نگرفت در جرمم اله‏
  • عکس می‏گویی و مقلوب ای سفیه ** ای رها کرده ره و بگرفته تیه‏
  • چند چندت گیرم و تو بی‏خبر ** در سلاسل مانده‏ای پا تا به سر
  • زنگ تو بر تویت ای دیگ سیاه ** کرد سیمای درونت را تباه‏ 3370
  • بر دلت زنگار بر زنگارها ** جمع شد تا کور شد ز اسرارها
  • گر زند آن دود بر دیگ نوی ** آن اثر بنماید ار باشد جوی‏
  • ز انکه هر چیزی به ضد پیدا شود ** بر سپیدی آن سیه رسوا شود
  • چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود ** بعد از این بروی که بیند زود زود
  • مرد آهنگر که او زنگی بود ** دود را با روش هم رنگی بود 3375
  • مرد رومی کاو کند آهنگری ** رویش ابلق گردد از دود آوری‏
  • پس بداند زود تاثیر گناه ** تا بنالد زود گوید ای اله‏
  • چون کند اصرار و بد پیشه کند ** خاک اندر چشم اندیشه کند
  • توبه نندیشد دگر شیرین شود ** بر دلش آن جرم تا بی‏دین شود
  • آن پشیمانی و یا رب رفت از او ** شست بر آیینه زنگ پنج تو 3380
  • آهنش را زنگها خوردن گرفت ** گوهرش را زنگ کم کردن گرفت‏
  • چون نویسی کاغذ اسپید بر ** آن نبشته خوانده آید در نظر
  • چون نویسی بر سر بنوشته خط ** فهم ناید خواندنش گردد غلط
  • کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد ** هر دو خط شد کور و معنیی نداد
  • ور سوم باره نویسی بر سرش ** پس سیه کردی چو جان کافرش‏ 3385
  • پس چه چاره جز پناه چاره‏گر ** ناامیدی مس و اکسیرش نظر
  • ناامیدیها به پیش او نهید ** تا ز درد بی‏دوا بیرون جهید
  • چون شعیب این نکته‏ها با او بگفت ** ز آن دم جان در دل او گل شکفت‏
  • جان او بشنید وحی آسمان ** گفت اگر بگرفت ما را کو نشان‏
  • گفت یا رب دفع من می‏گوید او ** آن گرفتن را نشان می‏جوید او 3390
  • گفت ستارم نگویم رازهاش ** جز یکی رمز از برای ابتلاش‏
  • یک نشان آن که می‏گیرم و را ** آن که طاعت دارد از صوم و دعا
  • و ز نماز و از زکات و غیر آن ** لیک یک ذره ندارد ذوق جان‏
  • می‏کند طاعات و افعال سنی ** لیک یک ذره ندارد چاشنی‏
  • طاعتش نغز است و معنی نغز نی ** جوزها بسیار و در وی مغز نی‏ 3395
  • ذوق باید تا دهد طاعات بر ** مغز باید تا دهد دانه شجر
  • دانه‏ی بی‏مغز کی گردد نهال ** صورت بی‏جان نباشد جز خیال‏
  • بقیه‏ی قصه‏ی طعنه زدن آن مرد بیگانه در شیخ‏
  • آن خبیث از شیخ می‏لایید ژاژ ** کژنگر باشد همیشه عقل کاژ
  • که منش دیدم میان مجلسی ** او ز تقوی عاری است و مفلسی‏
  • ور که باور نیستت خیز امشبان ** تا ببینی فسق شیخت را عیان‏ 3400
  • شب ببردش بر سر یک روزنی ** گفت بنگر فسق و عشرت کردنی‏
  • بنگر آن سالوس روز و فسق شب ** روز همچون مصطفی شب بو لهب‏
  • روز عبد الله او را گشته نام ** شب نعوذ بالله و در دست جام‏
  • دید شیشه در کف آن پیر پر ** گفت شیخا مر ترا هم هست غر
  • تو نمی‏گفتی که در جام شراب ** دیو می‏میزد شتابان ناشتاب‏ 3405
  • گفت جامم را چنان پر کرده‏اند ** کاندر او اندر نگنجد یک سپند
  • بنگر اینجا هیچ گنجد ذره‏ای ** این سخن را کژ شنیده غره‏ای‏
  • جام ظاهر خمر ظاهر نیست این ** دور دار این را ز شیخ غیب بین‏
  • جام می هستی شیخ است ای فلیو ** کاندر او اندر نگنجد بول دیو
  • پر و مالامال از نور حق است ** جام تن بشکست نور مطلق است‏ 3410