English    Türkçe    فارسی   

2
3463-3512

  • که به از من سروری دیگر بود ** تا که او مسجود چون من کس شود
  • سروری زهر است جز آن روح را ** کاو بود تریاق لانی ز ابتدا
  • کوه اگر پر مار شد باکی مدار ** کاو بود در اندرون تریاق‏زار 3465
  • سروری چون شد دماغت را ندیم ** هر که بشکستت شود خصم قدیم‏
  • چون خلاف خوی تو گوید کسی ** کینه‏ها خیزد ترا با او بسی‏
  • که مرا از خوی من بر می‏کند ** خویش را بر من چو سرور می‏کند
  • چون نباشد خوی بد سرکش در او ** کی فروزد آن خلاف آتش در او
  • با مخالف او مدارایی کند ** در دل او خویش را جایی کند 3470
  • ز انکه خوی بد بگشته ست استوار ** مور شهوت شد ز عادت همچو مار
  • مار شهوت را بکش در ابتدا ** ور نه اینک گشت مارت اژدها
  • لیک هر کس مور بیند مار خویش ** تو ز صاحب دل کن استفسار خویش‏
  • تا نشد زر مس نداند من مسم ** تا نشد شه دل نداند مفلسم‏
  • خدمت اکسیر کن مس‏وار تو ** جور می‏کش ای دل از دل دار تو 3475
  • کیست دل دار اهل دل نیکو بدان ** که چو روز و شب جهانند از جهان‏
  • عیب کم گو بنده‏ی الله را ** متهم کم کن به دزدی شاه را
  • کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند
  • بود درویشی درون کشتیی ** ساخته از رخت مردی پشتیی‏
  • یاوه شد همیان زر او خفته بود ** جمله را جستند و او را هم نمود
  • کاین فقیر خفته را جوییم هم ** کرد بیدارش ز غم صاحب درم‏ 3480
  • که در این کشتی حرمدان گمشدست ** جمله را جستیم نتوانی تو رست‏
  • دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق ** تا ز تو فارغ شود اوهام خلق‏
  • گفت یا رب مر غلامت را خسان ** متهم کردند فرمان در رسان‏
  • چون به درد آمد دل درویش از آن ** سر برون کردند هر سو در زمان‏
  • صد هزاران ماهی از دریای ژرف ** در دهان هر یکی دری شگرف‏ 3485
  • صد هزاران ماهی از دریای پر ** در دهان هر یکی در و چه در
  • هر یکی دری خراج ملکتی ** کز اله است این ندارد شرکتی‏
  • در چند انداخت در کشتی و جست ** مر هوا را ساخت کرسی و نشست‏
  • خوش مربع چون شهان بر تخت خویش ** او فراز اوج و کشتی‏اش به پیش‏
  • گفت رو کشتی شما را حق مرا ** تا نباشد با شما دزد گدا 3490
  • تا که را باشد خسارت زین فراق ** من خوشم جفت حق و با خلق طاق‏
  • نه مرا او تهمت دزدی نهد ** نه مهارم را به غمازی دهد
  • بانگ کردند اهل کشتی کای همام ** از چه دادندت چنین عالی مقام‏
  • گفت از تهمت نهادن بر فقیر ** و ز حق آزاری پی چیزی حقیر
  • حاش لله بل ز تعظیم شهان ** که نبودم در فقیران بد گمان‏ 3495
  • آن فقیران لطیف خوش نفس ** کز پی تعظیمشان آمد عبس‏
  • آن فقیری بهر پیچا پیچ نیست ** بل پی آن که بجز حق هیچ نیست‏
  • متهم چون دارم آنها را که حق ** کرد امین مخزن هفتم طبق‏
  • متهم نفس است نه عقل شریف ** متهم حس است نه نور لطیف‏
  • نفس سوفسطایی آمد می‏زنش ** کش زدن سازد نه حجت گفتنش‏ 3500
  • معجزه بیند فروزد آن زمان ** بعد از آن گوید خیالی بود آن‏
  • ور حقیقت بودی آن دید عجب ** چون مقیم چشم نامد روز و شب‏
  • آن مقیم چشم پاکان می‏بود ** نه قرین چشم حیوان می‏شود
  • کان عجب زین حس دارد عار و ننگ ** کی بود طاوس اندر چاه تنگ‏
  • تا نگویی مر مرا بسیار گو ** من ز صد یک گویم و آن همچو مو 3505
  • تشنیع صوفیان بر آن صوفی که پیش شیخ بسیار می‏گوید
  • صوفیان بر صوفیی شنعت زدند ** پیش شیخ خانقاهی آمدند
  • شیخ را گفتند داد جان ما ** تو از این صوفی بجو ای پیشوا
  • گفت آخر چه گله ست ای صوفیان ** گفت این صوفی سه خو دارد گران‏
  • در سخن بسیار گو همچون جرس ** در خورش افزون خورد از بیست کس‏
  • ور بخسبد هست چون اصحاب کهف ** صوفیان کردند پیش شیخ زحف‏ 3510
  • شیخ رو آورد سوی آن فقیر ** که ز هر حالی که هست اوساط گیر
  • در خبر خیر الأمور أوساطها ** نافع آمد ز اعتدال أخلاطها