English    Türkçe    فارسی   

2
3667-3716

  • سالها جستم ندیدم یک نشان ** جز که طنز و تسخر این سر خوشان‏
  • شیخ خندید و بگفتش ای سلیم ** این درخت علم باشد در علیم‏
  • بس بلند و بس شگرف و بس بسیط ** آب حیوانی ز دریای محیط
  • تو به صورت رفته‏ای ای بی‏خبر ** ز آن ز شاخ معنیی بی‏بار و بر 3670
  • گه درختش نام شد گه آفتاب ** گاه بحرش نام گشت و گه سحاب‏
  • آن یکی کش صد هزار آثار خاست ** کمترین آثار او عمر بقاست‏
  • گر چه فرد است او اثر دارد هزار ** این یکی را نام شاید بی‏شمار
  • آن یکی شخص ترا باشد پدر ** در حق شخصی دگر باشد پسر
  • در حق دیگر بود قهر و عدو ** در حق دیگر بود لطف و نکو 3675
  • صد هزاران نام و او یک آدمی ** صاحب هر وصفش از وصفی عمی‏
  • هر که جوید نام اگر صاحب ثقه است ** همچو تو نومید و اندر تفرقه است‏
  • تو چه بر چفسی بر این نام درخت ** تا بمانی تلخ کام و شور بخت‏
  • در گذر از نام و بنگر در صفات ** تا صفاتت ره نماید سوی ذات‏
  • اختلاف خلق از نام اوفتاد ** چون به معنی رفت آرام اوفتاد 3680
  • منازعت چهار کس جهت انگور که هر یکی به نام دیگر فهم کرده بود آن را
  • چار کس را داد مردی یک درم ** آن یکی گفت این به انگوری دهم‏
  • آن یکی دیگر عرب بد گفت لا ** من عنب خواهم نه انگور ای دغا
  • آن یکی ترکی بدو گفت ای گزم ** من نمی‏خواهم عنب خواهم ازم‏
  • آن یکی رومی بگفت این قیل را ** ترک کن خواهیم استافیل را
  • در تنازع آن نفر جنگی شدند ** که ز سر نامها غافل بدند 3685
  • مشت بر هم می‏زدند از ابلهی ** پر بدند از جهل و از دانش تهی‏
  • صاحب سری عزیزی صد زبان ** گر بدی آن جا بدادی صلح‏شان‏
  • پس بگفتی او که من زین یک درم ** آرزوی جمله‏تان را می‏خرم‏
  • چون که بسپارید دل را بی‏دغل ** این درمتان می‏کند چندین عمل‏
  • یک درمتان می‏شود چار المراد ** چار دشمن می‏شود یک ز اتحاد 3690
  • گفت هر یک تان دهد جنگ و فراق ** گفت من آرد شما را اتفاق‏
  • پس شما خاموش باشید أنصتوا ** تا زبان تان من شوم در گفت‏وگو
  • گر سخنتان می‏نماید یک نمط ** در اثر مایه‏ی نزاع است و سخط
  • گرمی عاریتی ندهد اثر ** گرمی خاصیتی دارد هنر
  • سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن ** چون خوری سردی فزاید بی‏گمان‏ 3695
  • ز انکه آن گرمی او دهلیزی است ** طبع اصلش سردی است و تیزی است‏
  • ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر ** چون خوری گرمی فزاید در جگر
  • پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست ** کز بصیرت باشد آن وین از عماست‏
  • از حدیث شیخ جمعیت رسد ** تفرقه آرد دم اهل حسد
  • چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت ** کاو زبان جمله مرغان را شناخت‏ 3700
  • در زمان عدلش آهو با پلنگ ** انس بگرفت و برون آمد ز جنگ‏
  • شد کبوتر ایمن از چنگال باز ** گوسفند از گرگ ناورد احتراز
  • او میانجی شد میان دشمنان ** اتحادی شد میان پر زنان‏
  • تو چو موری بهر دانه می‏دوی ** هین سلیمان جو چه می‏باشی غوی‏
  • دانه جو را دانه‏اش دامی شود ** و آن سلیمان جوی را هر دو بود 3705
  • مرغ جانها را در این آخر زمان ** نیستشان از همدگر یک دم امان‏
  • هم سلیمان هست اندر دور ما ** کاو دهد صلح و نماند جور ما
  • قول إن من أمة را یاد گیر ** تا به إلا و خلا فیها نذیر
  • گفت خود خالی نبوده ست امتی ** از خلیفه‏ی حق و صاحب همتی‏
  • مرغ جانها را چنان یکدل کند ** کز صفاشان بی‏غش و بی‏غل کند 3710
  • مشفقان گردند همچون والده ** مسلمون را گفت نفس واحده‏
  • نفس واحد از رسول حق شدند ** ور نه هر یک دشمن مطلق بدند
  • برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول صلی الله علیه و آله
  • دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت ** یک ز دیگر جان خون آشام داشت‏
  • کینه‏های کهنه‏شان از مصطفی ** محو شد در نور اسلام و صفا
  • اولا اخوان شدند آن دشمنان ** همچو اعداد عنب در بوستان‏ 3715
  • و ز دم المؤمنون إخوة به پند ** در شکستند و تن واحد شدند