English    Türkçe    فارسی   

2
764-813

  • رو به هستی داشت فرعون عنود ** لاجرم از کارگاهش کور بود
  • لاجرم می‏خواست تبدیل قدر ** تا قضا را باز گرداند ز در 765
  • خود قضا بر سبلت آن حیله‏مند ** زیر لب می‏کرد هر دم ریش‏خند
  • صد هزاران طفل کشت او بی‏گناه ** تا بگردد حکم و تقدیر اله‏
  • تا که موسای نبی ناید برون ** کرد در گردن هزاران ظلم و خون‏
  • آن همه خون کرد و موسی زاده شد ** و ز برای قهر او آماده شد
  • گر بدیدی کارگاه لا یزال ** دست و پایش خشک گشتی ز احتیال‏ 770
  • اندرون خانه‏اش موسی معاف ** و ز برون می‏کشت طفلان را گزاف‏
  • همچو صاحب نفس کاو تن پرورد ** بر دگر کس ظن حقدی می‏برد
  • کاین عدو و آن حسود و دشمن است ** خود حسود و دشمن او آن تن است‏
  • او چو موسی و تنش فرعون او ** او به بیرون می‏دود که کو عدو
  • نفسش اندر خانه‏ی تن نازنین ** بر دگر کس دست می‏خاید به کین‏ 775
  • ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت به تهمت
  • آن یکی از خشم مادر را بکشت ** هم به زخم خنجر و هم زخم مشت‏
  • آن یکی گفتش که از بد گوهری ** یاد ناوردی تو حق مادری‏
  • هی تو مادر را چرا کشتی بگو ** او چه کرد آخر بگو ای زشت خو
  • گفت کاری کرد کان عار وی است ** کشتمش کان خاک ستار وی است‏
  • گفت آن کس را بکش ای محتشم ** گفت پس هر روز مردی را کشم‏ 780
  • کشتم او را رستم از خونهای خلق ** نای او برم به است از نای خلق‏
  • نفس تست آن مادر بد خاصیت ** که فساد اوست در هر ناحیت‏
  • هین بکش او را که بهر آن دنی ** هر دمی قصد عزیزی می‏کنی‏
  • از وی این دنیای خوش بر تست تنگ ** از پی او با حق و با خلق جنگ‏
  • نفس کشتی باز رستی ز اعتذار ** کس ترا دشمن نماند در دیار 785
  • گر شکال آرد کسی بر گفت ما ** از برای انبیا و اولیا
  • کانبیا را نه که نفس کشته بود ** پس چراشان دشمنان بود و حسود
  • گوش کن تو ای طلب‏کار صواب ** بشنو این اشکال و شبهت را جواب‏
  • دشمن خود بوده‏اند آن منکران ** زخم بر خود می‏زدند ایشان چنان‏
  • دشمن آن باشد که قصد جان کند ** دشمن آن نبود که خود جان می‏کند 790
  • نیست خفاشک عدوی آفتاب ** او عدوی خویش آمد در حجاب‏
  • تابش خورشید او را می‏کشد ** رنج او خورشید هرگز کی کشد
  • دشمن آن باشد کز او آید عذاب ** مانع آید لعل را از آفتاب‏
  • مانع خویشند جمله‏ی کافران ** از شعاع جوهر پیغمبران‏
  • کی حجاب چشم آن فردند خلق ** چشم خود را کور و کژ کردند خلق‏ 795
  • چون غلام هندویی کاو کین کشد ** از ستیزه‏ی خواجه خود را می‏کشد
  • سر نگون می‏افتد از بام سرا ** تا زیانی کرده باشد خواجه را
  • گر شود بیمار دشمن با طبیب ** ور کند کودک عداوت با ادیب‏
  • در حقیقت ره زن جان خودند ** راه عقل و جان خود را خود زدند
  • گازری گر خشم گیرد ز آفتاب ** ماهیی گر خشم می‏گیرد ز آب‏ 800
  • تو یکی بنگر که را دارد زیان ** عاقبت که بود سیاه اختر از آن‏
  • گر ترا حق آفریند زشت رو ** هان مشو هم زشت رو هم زشت خو
  • ور برد کفشت مرو در سنگلاخ ** ور دو شاخ استت مشو تو چار شاخ‏
  • تو حسودی کز فلان من کمترم ** می‏فزاید کمتری در اخترم‏
  • خود حسد نقصان و عیبی دیگر است ** بلکه از جمله کمیها بدتر است‏ 805
  • آن بلیس از ننگ و عار کمتری ** خویش را افکند در صد ابتری‏
  • از حسد می‏خواست تا بالا بود ** خود چه بالا بلکه خون‏پالا بود
  • آن ابو جهل از محمد ننگ داشت ** وز حسد خود را به بالا می‏فراشت‏
  • بو الحکم نامش بد و بو جهل شد ** ای بسا اهل از حسد نااهل شد
  • من ندیدم در جهان جست و جو ** هیچ اهلیت به از خوی نکو 810
  • انبیا را واسطه ز آن کرد حق ** تا پدید آید حسدها در قلق‏
  • ز انکه کس را از خدا عاری نبود ** حاسد حق هیچ دیاری نبود
  • آن کسی کش مثل خود پنداشتی ** ز آن سبب با او حسد برداشتی‏