English    Türkçe    فارسی   

2
798-847

  • گر شود بیمار دشمن با طبیب ** ور کند کودک عداوت با ادیب‏
  • در حقیقت ره زن جان خودند ** راه عقل و جان خود را خود زدند
  • گازری گر خشم گیرد ز آفتاب ** ماهیی گر خشم می‏گیرد ز آب‏ 800
  • تو یکی بنگر که را دارد زیان ** عاقبت که بود سیاه اختر از آن‏
  • گر ترا حق آفریند زشت رو ** هان مشو هم زشت رو هم زشت خو
  • ور برد کفشت مرو در سنگلاخ ** ور دو شاخ استت مشو تو چار شاخ‏
  • تو حسودی کز فلان من کمترم ** می‏فزاید کمتری در اخترم‏
  • خود حسد نقصان و عیبی دیگر است ** بلکه از جمله کمیها بدتر است‏ 805
  • آن بلیس از ننگ و عار کمتری ** خویش را افکند در صد ابتری‏
  • از حسد می‏خواست تا بالا بود ** خود چه بالا بلکه خون‏پالا بود
  • آن ابو جهل از محمد ننگ داشت ** وز حسد خود را به بالا می‏فراشت‏
  • بو الحکم نامش بد و بو جهل شد ** ای بسا اهل از حسد نااهل شد
  • من ندیدم در جهان جست و جو ** هیچ اهلیت به از خوی نکو 810
  • انبیا را واسطه ز آن کرد حق ** تا پدید آید حسدها در قلق‏
  • ز انکه کس را از خدا عاری نبود ** حاسد حق هیچ دیاری نبود
  • آن کسی کش مثل خود پنداشتی ** ز آن سبب با او حسد برداشتی‏
  • چون مقرر شد بزرگی رسول ** پس حسد ناید کسی را از قبول‏
  • پس به هر دوری ولیی قایم است ** تا قیامت آزمایش دایم است‏ 815
  • هر که را خوی نکو باشد برست ** هر کسی کاو شیشه دل باشد شکست‏
  • پس امام حی قایم آن ولی است ** خواه از نسل عمر خواه از علی است‏
  • مهدی و هادی وی است ای راه جو ** هم نهان و هم نشسته پیش رو
  • او چو نور است و خرد جبریل اوست ** و آن ولی کم از او قندیل اوست‏
  • و انکه زین قندیل کم مشکات ماست ** نور را در مرتبه ترتیبهاست‏ 820
  • ز انکه هفصد پرده دارد نور حق ** پرده‏های نور دان چندین طبق‏
  • از پس هر پرده قومی را مقام ** صف صف‏اند این پرده‏هاشان تا امام‏
  • اهل صف آخرین از ضعف خویش ** چشمشان طاقت ندارد نور بیش‏
  • و آن صف پیش از ضعیفی بصر ** تاب نارد روشنایی بیشتر
  • روشنیی کاو حیات اول است ** رنج جان و فتنه‏ی این احول است‏ 825
  • احولیها اندک اندک کم شود ** چون ز هفصد بگذرد او یم شود
  • آتشی کاصلاح آهن یا زر است ** کی صلاح آبی و سیب تر است‏
  • سیب و آبی خامیی دارد خفیف ** نه چو آهن تابشی خواهد لطیف‏
  • لیک آهن را لطیف آن شعله‏هاست ** کاو جذوب تابش آن اژدهاست‏
  • هست آن آهن فقیر سخت کش ** زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش‏ 830
  • حاجب آتش بود بی‏واسطه ** در دل آتش رود بی‏رابطه‏
  • بی‏حجاب آب و فرزندان آب ** پختگی ز آتش نیابند و خطاب‏
  • واسطه دیگی بود یا تابه‏ای ** همچو پا را در روش پا تابه‏ای‏
  • یا مکانی در میان تا آن هوا ** می‏شود سوزان و می‏آرد بما
  • پس فقیر آن است کاو بی‏واسطه ست ** شعله‏ها را با وجودش رابطه ست‏ 835
  • پس دل عالم وی است ایرا که تن ** می‏رسد از واسطه‏ی این دل به فن‏
  • دل نباشد، تن چه داند گفت‏وگو ** دل نجوید، تن چه داند جستجو
  • پس نظرگاه شعاع آن آهن است ** پس نظرگاه خدا دل نی تن است‏
  • باز این دلهای جزوی چون تن است ** با دل صاحب دلی کاو معدن است‏
  • بس مثال و شرح خواهد این کلام ** لیک ترسم تا نلغزد وهم عام‏ 840
  • تا نگردد نیکویی ما بدی ** اینکه گفتم هم نبد جز بی‏خودی‏
  • پای کج را کفش کج بهتر بود ** مر گدا را دستگه بر در بود
  • امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود
  • پادشاهی دو غلام ارزان خرید ** با یکی ز آن دو سخن گفت و شنید
  • یافتش زیرک دل و شیرین جواب ** از لب شکر چه زاید شکر آب‏
  • آدمی مخفی است در زیر زبان ** این زبان پرده است بر درگاه جان‏ 845
  • چون که بادی پرده را در هم کشید ** سر صحن خانه شد بر ما پدید
  • کاندر آن خانه گهر یا گندم است ** گنج زر یا جمله مار و کژدم است‏