English    Türkçe    فارسی   

2
81-130

  • در جهان هر چیز چیزی جذب کرد ** گرم گرمی را کشید و سرد سرد
  • قسم باطل باطلان را می‏کشند ** باقیان از باقیان هم سر خوشند
  • ناریان مر ناریان را جاذب‏اند ** نوریان مر نوریان را طالب‏اند
  • چشم چون بستی ترا تاسه گرفت ** نور چشم از نور روزن کی شکفت‏
  • تاسه‏ی تو جذب نور چشم بود ** تا بپیوندد به نور روز زود 85
  • چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا ** دان که چشم دل ببستی بر گشا
  • آن تقاضای دو چشم دل شناس ** کاو همی‏جوید ضیای بی‏قیاس‏
  • چون فراق آن دو نور بی‏ثبات ** تاسه آوردت گشادی چشمهات‏
  • پس فراق آن دو نور پایدار ** تاسه می‏آرد مر آن را پاس دار
  • او چو می‏خواند مرا من بنگرم ** لایق جذب‏ام و یا بد پیکرم‏ 90
  • گر لطیفی زشت را در پی کند ** تسخری باشد که او بر وی کند
  • کی ببینم روی خود را ای عجب ** تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب‏
  • نقش جان خویش می‏جستم بسی ** هیچ می‏ننمود نقشم از کسی‏
  • گفتم آخر آینه از بهر چیست ** تا بداند هر کسی کاو چیست و کیست‏
  • آینه‏ی آهن برای پوستهاست ** آینه‏ی سیمای جان سنگین بهاست‏ 95
  • آینه‏ی جان نیست الا روی یار ** روی آن یاری که باشد ز آن دیار
  • گفتم ای دل آینه‏ی کلی بجو ** رو به دریا کار برناید به جو
  • زین طلب بنده به کوی تو رسید ** درد مریم را به خرما بن کشید
  • دیده‏ی تو چون دلم را دیده شد ** این دل نادیده غرق دیده شد
  • آینه‏ی کلی ترا دیدم ابد ** دیدم اندر چشم تو من نقش خود 100
  • گفتم آخر خویش را من یافتم ** در دو چشمش راه روشن یافتم‏
  • گفت وهمم کان خیال تست هان ** ذات خود را از خیال خود بدان‏
  • نقش من از چشم تو آواز داد ** که منم تو تو منی در اتحاد
  • کاندر این چشم منیر بی‏زوال ** از حقایق راه کی یابد خیال‏
  • در دو چشم غیر من تو نقش خود ** گر ببینی آن خیالی دان و رد 105
  • ز آن که سرمه‏ی نیستی در می‏کشد ** باده از تصویر شیطان می‏چشد
  • چشمشان خانه‏ی خیال است و عدم ** نیستها را هست بیند لاجرم‏
  • چشم من چون سرمه دید از ذو الجلال ** خانه‏ی هستی است نه خانه‏ی خیال‏
  • تا یکی مو باشد از تو پیش چشم ** در خیالت گوهری باشد چو یشم‏
  • یشم را آن گه شناسی از گهر ** کز خیال خود کنی کلی عبر 110
  • یک حکایت بشنو ای گوهر شناس ** تا بدانی تو عیان را از قیاس‏
  • هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر
  • ماه روزه گشت در عهد عمر ** بر سر کوهی دویدند آن نفر
  • تا هلال روزه را گیرند فال ** آن یکی گفت ای عمر اینک هلال‏
  • چون عمر بر آسمان مه را ندید ** گفت کاین مه از خیال تو دمید
  • ور نه من بیناترم افلاک را ** چون نمی‏بینم هلال پاک را 115
  • گفت تر کن دست و بر ابرو بمال ** آن گهان تو بر نگر سوی هلال‏
  • چون که او تر کرد ابرو مه ندید ** گفت ای شه نیست مه شد ناپدید
  • گفت آری موی ابرو شد کمان ** سوی تو افکند تیری از گمان‏
  • چون یکی مو کج شد او را راه زد ** تا به دعوی لاف دید ماه زد
  • موی کج چون پرده‏ی گردون بود ** چون همه اجزات کج شد چون بود 120
  • راست کن اجزات را از راستان ** سر مکش ای راست رو ز آن آستان‏
  • هم ترازو را ترازو راست کرد ** هم ترازو را ترازو کاست کرد
  • هر که با ناراستان هم سنگ شد ** در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
  • رو أشداء علی الکفار باش ** خاک بر دل داری اغیار پاش‏
  • بر سر اغیار چون شمشیر باش ** هین مکن روباه بازی شیر باش‏ 125
  • تا ز غیرت از تو یاران نگسلند ** ز آنکه آن خاران عدوی این گلند
  • آتش اندر زن به گرگان چون سپند ** ز آن که آن گرگان عدوی یوسفند
  • جان بابا گویدت ابلیس هین ** تا به دم بفریبدت دیو لعین‏
  • این چنین تلبیس با بابات کرد ** آدمی را این سیه رخ مات کرد
  • بر سر شطرنج چست است این غراب ** تو مبین بازی به چشم نیم خواب‏ 130